بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۵۱)

یک: عکسهاى وبلاگم چرا دوباره اینجورى شد؟ چرا من درمورد هاست شانس ندارم؟!

دو: در مورد آبى نکات ناگفته فراوان دیگرى نیز وجود دارد؛ مثل تدوین، دکوپاژ، حاشیه صوتى فیلم، ریتم و ضرباهنگ (چه در مورد کلیت فیلم و چه در مورد هر سکانس) و حضور موشها در آبى، که هرکدام را بنا به دلیلى عمدا از قلم انداختم. سعى کردم نگاهم به فیلم بیشتر از جنبه چگونه باشد تا چه (البته از دیدگاه منتقد بزرگى چون پرکینز چگونه همان چه است). دیدم توى دنیاى اینترنتى ایرانیان، نقدهایى که در مورد سه‌رنگ است غالبا تلاش میکنند محتوایى و معناشناسانه باشد. بعد احساس کردم سه‌رنگ و دیدن آن تبدیل به نوعى مد یا عاملى براى فخرفروشى شده. بعد بعضا از خواندن تفاسیر و تعابیر پیچیده و غامض دوستان متحیر شدم. بعد پیش خودم گفتم حالا که اینقدر تحلیل گرانسنگ محتوایى هست، شاید بررسى آنچه که بطور کلى بیشتر به کارگردانى مربوط میشود تا نویسندگى ضررى نداشته باشد. بهرحال بهتر است وقتى میگوییم فلان فیلم یا سکانس خوب یا بد است، بتوانیم توضیح بدهیم که چرا و چگونه خوب/ بد (/ زشت!) شده.

سه: از وقتى که فکر نوشتن درباره سه‌رنگ به کله‌ام زد نه ماه میگذرد. متاسفانه براى سفید و قرمز بقدر کافى انگیزه ندارم و درنتیجه دیگر ادامه نمیدهم. خسته شده‌ام. آنچه برایم مهم بود معرفى نحوه نگاه‌کردنم به آبى بود و چون دو رنگ دیگر را هم با همین عینک تماشا کرده‌ام، بنابراین شاید بررسى سفید و قرمز چندان ضرورى نباشد.

چهار: تنوع چیز خوبى است. فعلا میروم مرخصى، بعدش موضوع جدید را استارت میزنم. هنوز راجع به چیستى موضوع بعدى فکر نکرده‌ام. حتى مطمئن نیستم شیوه فعلى (نوشتن یادداشتهاى دنباله‌دار) را ادامه دهم. ببینیم چه پیش میاید.

پنج: تا بعد... تا بعد هم ندارد!