برای شروع، اولین نمونه هیچی را از فیلمی انتخاب کردم که خیلیها آن را دیدهاند و طبیعتا برای بسیاری آشناست. یک زمانی روزنامه شرق ستونی داشت با محتوای (و نه عنوان) «سکانس خوب / سکانس بد» که در هر شماره دو نفر دو سکانس خوب و دو سکانس بد از فیلمها را، البته بهمراه دلایل انتخابشان، مشخص میکردند. نمای هیچی مورد نظرم در این یادداشت از فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته (1975 - میلوش فورمن) است و ترجیح میدهم بجای توضیح دادن این نمای یک دقیقهای، متن تکبعدی اما خوبی را که برای شرح این «سکانس خوب» در شرق چاپ شده بود، عینا ذکر کنم:
«در پایان فیلم سکانسى وجود دارد که جانمایه کل اثر را در خود گرد آورده است. شخصیت وحشى و لگام گسیخته ما، مکمورفى، با آن حالت یاغىگونهاش مهمانى خداحافظى پر عیش و نوشى ترتیب مىدهد تا پیش از فرار آخرین ضربه را نیز به بیمارستان روانى وارد کند. در حین مهمانى مىکوشد بى سروصدا مجلس را ترک کند و کلید پنجره را از دربان آنجا بدزدد. دربان توسط یکى از بیماران آسایشگاه، بیلى الکن جوان، به حرف گرفته شده است. بیلى کسى است که از ابتداى مهمانى مدام از جک [نیکلسون؟] خواسته تا او را با یکى از دختران حاضر در آنجا آشنا کند. مکمورفى این کار را براى او انجام مىدهد و بعد به سوى پنجره رفته و آنجا مىنشیند. در اینجا ما کلوزآپى از چهره بهتزده مکمورفى مىبینیم. این نما آنقدر طول مىکشد تا آرام آرام کیفیتى اضطرابآور و ناراحتکننده پیدا مىکند. در ابتدا ما بارقههایى از پیروزى او را به ظرافت حس مىکنیم ولى با گذشت زمان، این حس در ما ایجاد مىشود که فرصت فرار دارد از دست مىرود و احساس پیروزى کمکم رنگ مىبازد. با تداوم این نما ما با احساس ناامیدى و یاس روبرو مىشویم. حس عدم پیروزى و یاس از موفقیت نقشه فرار مکمورفى را به سمت تردید و ویرانى سوق مىدهد. چهره او ترکیب حیرتانگیزى پیدا مىکند. در سیماى او ما نگاهى را مىبینیم که از هرگونه اندیشهاى تهى است و در عین حال در صورت او حالتى عمیقا فکورانه دیده مىشود. نماهاى شدیدا تیره و دانهدانه این بخش فیلم باعث شده تا چهره او بىاندازه سرد، بىحرکت و خالى از هرگونه احساس به نظر برسد. هرچه ابهام این نما بیشتر مىشود ما نیز بیشتر به درون آن فرو مىرویم. در حقیقت ما در این صحنه بیشتر از هر چیزى ابهام، تضادها و تزلزل شخصیت مکمورفى را درک مىکنیم و دوگانگى شخصیت او در اینجا آشکار مى شود. او یک تجاوزگر است و به همین دلیل در این موسسه بسترى شده اما فرار نمىکند تا عشق و اشتیاق بیلى را به سرانجامى برساند. به نظرم حسى کاملا انسانى بر سرتاسر این سکانس حاکم است.»