بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۴۷) - رفع ابهام

برگشتم. قبلا دو نفر همان دو مسأله‌اى را که امیر در کامنتش گفته، بهم گفته بودند. نگاهى به یادداشتهایم کردم و تقریبا مطمئن شدم نوع نوشتن من باعث ایجاد سوءتفاهم شده. لازم است توضیحى بدهم.

اول در مورد این بحث استفاده از رنگ آبى در فیلم که گفتم بنظرم بیشتر نقش دکوراتیو دارد (مى‌بخشید که اینقدر این واژه را تکرار میکنم. کمى متشخصانه است، ولى از واژه "تزئینى" خوشم نمیاید. معادل دیگرى هم بذهنم نمیرسد). یک: من گفتم "بیشتر". جاهایى هست که من دقیقا میتوانم براى آبى بودن یک المان دلیل بیاورم. در عوض گاهى هم نمیتوانم (مثلا براى رنگ نورى که شب‌هنگام در راه‌پله روى صورت ژولی میتابد). اهل ارائه تعابیر بسیار خارق‌العاده و پیچیده براى سه رنگ هم نیستم. نمیتوانم. شاید بقیه بتوانند ولى متاسفانه من نمیتوانم. بهرحال روى این زوم نکنید که رنگ همه جا تزئین محض و بدون معناست. نه، من این را نگفتم. دو: حتى اگر اینطور هم باشد، از ارزش فیلم کم نمیشود. من به فرم، سبک و تکنیک حداقل باندازه محتوا اهمیت میدهم و واقعا استفاده استادانه کیشلوفسکى از رنگ و نور را مى‌ستایم. اگر بگویم تأثیر ظاهرى بیش از معناست، ابدا کیشلوفسکى زیر سؤال نمیرود. هیچکس انکار نمیکند چقدر از دیدن آبى حظ بصرى برده. سه: استفاده دکوراتیو از رنگ اصلا کلیشه‌اى نیست. استفاده خلاقانه از نور و رنگ نیاز به تجربه، دانش و تکنیک فراوان دارد و چیزى نیست که هر کسى قادر به آن باشد. چند فیلم خوب دیگر دیده‌اید که رنگ در آن اینقدر جلوه‌گر باشند؟

ثانیا در مورد مفاهیم کلیدى آبى، یعنى فرار از گذشته، غرق‌شدن در حال و مفهوم آزادى مشروط که بدفعات راجع بهش نوشته‌ام. هرگاه تحلیل کرده‌ام جملات مشابهى گفته‌ام: "...ژولى میخواهد از گذشته فرار کند / تلاش میکند گذشته را فراموش کند / این نماد آزادى است / آن نماد آزادى است / اینجا گذشته‌اش یادش میاید / اینجا گذشته و حال یکى شده / آنجا..." این قبیل عبارات را توى پست‌هایم در مورد رنگ، نور، موسیقى، پایان فیلم، قاب‌بندى، تلویزیون، استخر، اولیویه، آب‌نبات، چلچراغ، وقفه‌ها و... زیاد دیده‌اید. ممکن است فکر کنید بابا عجب آدمى است این کیشلوفسکى! یه حرف میخواسته بزنه هزار بار به هزار جور مختلف تکرارش کرده! اینطور نیست. منظور من این بود که فیلم یک هدف کلى دارد که تمام مؤلفه‌هاى تصویرى و معنایى فیلم بصورت کاملا هارمونیک در همان راستا هستند. مثال میزنم: زاویه طلایى خط نستعلیق شصت و یک‌ونیم درجه است و همه‌چیز با چنین انحرافى نوشته میشود. سرکش ک 60درجه کج است، کلاه آ 60درجه کج است، ب با 60درجه انحراف شروع میشود، نقطه‌ها 60درجه کج هستند، ن، ل، ع، ق، ى و س همه با 60درجه انحراف تمام میشوند و... خب، آیا میشود گفت که نستعلیق چه خط خسته‌کننده و تکرارى‌ایست؟ امیدوارم منظورم را رسانده باشم. تا بعد...