بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سینمای ناطق 0.2- صدای صامت 2

آره داشتم میگفتم، خلاصه این ارکسترهای کذایی با هر شکل و ابعاد و تنوع و توان، باید حس‌وحال مناسب صحنه‌ها را بوجود میاوردند. اما این تنها وظیفه‌شان نبود. ماموریت دوم ارکستر، محو کردن صداهای اضافی مزاحم بود. مثل صدای دستگاه آپارات، تلق‌تلوق‌های صندلیها، سروصداهای تماشاگرانی که هنوز برایشان جا نیفتاده بود که سالن سینما کلی کلاس روشنفکری دارد و باید عین بچه خوب ساکت نشست و فیلم را دید (همانجا توی سالن اظهارنظر میکردند، داد میزدند، تشویق میکرند، به شخصیتها بدوبیراه میگفتند، با همدیگر جروبحث میکردند و...) و بالاخره، صداهای بیرون سالن: سالن عایق آکوستیک نبود و سروصدای بیرون با اندکی دقت شنیده میشد. یادش بخیر، برخی سینماهای (الان تعطیل شده‌ی) خیابان جمهوری هم همینطور بودند؛ وقتی تماشاگر اندک و سکوت بر صحنه‌ای از فیلم حاکم بود، صدای خیابان شنیده میشد. تازه نه تنها عایق صوتی، که عایق بویی هم نبودند! داشتید بخاطر یک مشت دلار را می‌دیدید ولی عطر دل‌انگیز مرغ و ماهی رهایتان نمیکرد!

بهرحال از ابتدای دهه 1920 تعیین موسیقی برای فیلمها چنان رایج شد که کمپانیهای توزیع‌کننده یک مشت کاغذ هم همراه هر نسخه فیلم به سینما تحویل میدادند که تویش نوشته شده بود ارکستر در کدام صحنه باید کدام قطعه را اجرا کند. برای فیلمهایی هم که برایشان آهنگسازی شده بود، این اوراق در واقع پارتیتور قطعات بودند. در انتهای دهه 1910 هنر «موسیقی متن» متولد شده بود و در دهه 20 نیز به شکل امروزی‌اش نزدیکتر شد؛ چرا که با ظهور ویتافون و موویتون، بجای اجرای زنده موسیقی، هنگام نمایش فیلم نسخه ضبط شده پخش میشد. در همین دوره استودیوها اساتیدی همچون هوگو ریزنفلد و ارنو راپی را بکار گرفتند و جالب است بدانید که برخی از تنظیم‌کنندگان و رهبران ارکستر سینماهای دوران صامت هم، در دهه‌های 50 و 60 به مدیران برجسته استودیوهای موسیقی بدل شدند.

کم‌کم پای سازهای پرت و پلای جالبی به ارکستر باز شد و ارکستر بجز اجرای موسیقی، نوعی صداگذاری اولیه را هم انجام میداد. انواع و اقسام بوق و زنگ و سوت و طبل و آلات بادی عجیب و غریب و غیره و غیره صدای قدم زدن و در زدن و رعد و برق و زنگ منزل و زنگ کلیسا و شلیک و طوفان و... را ایجاد میکردند و گاهی نوازنده آنچنان متبحر شده بود که سالن‌دارهای شهر با اسم و تخصص میشناختندش (معمولا همه این سروصداها کلا کار یک نفر بود: نوازنده طبل). خلاصه هرچه رابطه موسیقی و فیلم بیشتر میشد، خلاء صداهای فیلم هم بیشتر خودش را نشان میداد و اینجا بود که اوضاع تغییر جالبی کرد: تاکنون فقط ارکستر برمبنای فیلم عمل میکرد، اما از اواسط دهه 1920، فیلمها هم به تواناییهای موسیقی (و کلا صدا) تکیه میکردند. صحنه‌هایی در فیلمها بود که تاثیر دراماتیک کامل روی تماشاگر فقط با شنیدن صدای خاصی در همان لحظه ممکن بود، و کارگردان در واقع روی زیرکی و تردستی نوازنده حساب باز کرده بود. طبلها و ورقه‌های فلزی‌ای که برای تقلید صداهای فیلمهای جنگی‌ای چون رژه بزرگ و بالها بکار رفته بود، کمابیش باندازه وسائل نخستین استودیوهای صدابرداری مفصل و متعدد بود. بگذریم...

آخرش نفهمیدم فایده Communityهای اورکات چیست. من فکر میکردم محلهایی برای تبادل نظر هستند و در نتیجه آدم باید عضو آنهایی شود که اولا زبانشان را میفهمد و ثانیا، احساس کند میتواند در بحث‌هایشان شرکت کند و نظر بدهد. وگرنه خواندن حرفهای دیگران که دیگر عضویت در آن انجمن را نمیخواهد. اما بعضی‌ها هستند که انجمنی نیست که در آن عضو نشده باشند و تازه شاکی‌اند که چرا اورکات اجازه عضویت در بیش از 1000 انجمن را نمیدهد (خود من در ۵ انجمن عضو هستم!). با توجه به اینکه  زبان خیلی از انجمن‌ها پرتغالی است و موضوع خیلی‌های دیگر هم اساسا چندان قابلیت بحث و تبادل نظر ندارد، آخرش به این نتیجه رسیدم که احتمالا پروفایل متنی جوابگو نبوده و در واقع فهرست انجمنها فقط قرار است گستره علایق فرد را نشان بدهد. شاید هم به این درد میخورند که وقتی طرف login کرد اسمش توی همه آنها بالا بیاید و همه ببینندش! ولی اینها یک کمی با فلسفه وجودی «انجمن» منافات ندارد؟ واقعا قضیه چیست؟!