بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۳۳) - شیشه و مادر

شیشه، در بسیاری از صحنه‌های آبی کیشلوفسکی فاصله بین طرفین آن را تداعی میکند. ابتدای فیلم، جاییکه ژولی از پس کشتن خودش برنمیاید، پرستار از پشت شیشه نگاهش میکند و وقتی میخواهد با او صحبت کند، جابجا میشود تا شیشه بینشان نباشد. در واقع شیشه مانند دیواری عمل میکند و نشاندهنده عدم امکان ارتباط بین اینور و آنور دیوار است. شیشه پنجره بین ژولی و نوازنده فلوت، زدوخورد خیابانی و ساندرین فاصله میاندازد. بین مادر ژولی و دنیای اطرافش هم یک دیوار گنده شیشه‌ای است.

مادر در خانه سالمندان است و ارتباطش با جهان خارج تنها از طریق یک تلویزیون است. او ژولی را با خواهر خودش اشتباه گرفته و در واقع حرفهای او و ژولی کاملا مستقل از هم است؛ ژولی با مادرش صحبت میکند و مادرش با خواهرش! با اینحال مکالمه ادامه میابد، احتمالا چونکه هردو به هم‌صحبت محتاجند.  ابتدای سکانس فاصله عمیق بینشان با شیشه بیان میشود و کمی بعد عملا این فاصله را می‌بینیم. مادر روی دیگر سکه است؛ نحوه برخورد او با پیرامونش کاملا در تضاد با شیوه ژولی است: انفعال محض. 20 دقیقه بعد، وقتی ژولی دوباره به دیدار مادرش میاید، همانطرف شیشه میماند و مادرش را تماشا میکند. میخواهد داخل شود اما منصرف میشود. جسم مادر که ظاهرا سالم است. تکلیف روحش هم قبلا روشن شده بود، پس دیگر بهانه‌ای برای دیدار نیست. اینبار بر خلاف دفعه قبل، فضا بخاطر غروب آفتاب تاریک و دلگیر است و رفتار متین ژولی هم جایش را به عصبیت داده که دلیلش را باید در خود ژولی و مادرش (و همینطور در سکانسهای قبلی: ساندرین و پاتریس) جستجو کرد.

سکانسهای آرام و کم تنشی همچون همین سکانس نوعی تنفس برای فضای فیلم هستند و بیشتر در نیمه دوم فیلم آورده شده‌اند. کلا در نیمه دوم آبی، تماشاگر این فرصت را میابد که از فضای سنگین نیمه اول بیرون بیاید و فیلم را روانتر دنبال کند. نکته آخر، قاب‌بندی چشمگیر این سکانس است که پیشنهاد میکنم با دقت آنرا بررسی کنید. تا بعد...