... برای هر یک از فیلمها چهار ورسیون فیلمنامه وجود داشته است. و بعد یک به اصطلاح "ورسیون چهارم اصلاحشده" که فقط در ارتباط با دیالوگ بود ... من معمولا تمام یک روز را وقف دادن تغییراتی در دیالوگ میکنم. تمام روز با بازیگران دور هم مینشینیم و فکر میکنیم که آیا میشود دیالوگ بهتر و موجزتری نوشت و یا حتی دیالوگی را حذف کرد یا نه. و بعد البته، سر صحنه دهبار دیگر آنرا تغییر میدهیم ... در فیلمهای من خیلی بندرت چیزی بطور مستقیم بیان میشود. بیشتر اوقات چیزی که بسیار مهم است پشت صحنهها اتفاق میافتد...
کافیست فیلمنامه آبی را با فیلم مقایسه کنید تا متوجه شوید کیشلوفسکی تا چه اندازه در گفتههایش صادق بوده. نظر هیچکاک این بود که دیالوگ را فقط باید وقتی بکار برد که فحوای آنرا هرگز نتوان با تصویر بیان کرد. بهرحال گمانم هم هیچکاک و هم کیشلوفسکی در فیلمهایشان گاه به تئوریهای خود وفادار نماندهاند.
نه تنها دیالوگهای آبی نسبت به سناریو کمتر و خلاصهتر هستند، بلکه بسیاری از رویدادهای سناریو هم یا فیلمبرداری نشدند و یا در خلال تدوین قیچی شدند. بیشک اینها باعث بهترشدن آبی شده، اما عوارضی هم داشته که موضوع شکایت یادداشت بعد است. شکایت این یادداشت از دیالوگهای فعلی فیلم است: حرفهای کلیدیای که هیچ راهحلی غیر از بیان آنها نبوده و غالبا حالات شخصی ژولی را میرسانند و وضعیت او را بما بیشتر میشناسانند. این دست گفتگوها در آبی بشدت صیقلخورده و عالی از آب درآمدهاند. همچون گفتگوی ژولی با خبرنگار در بیمارستان، با آنتوان، ساندرین و همینطور با زنهمسایه. در عوض چندجا هم به دلم نمینشینند. وقتی آنتوان با ژولی (در مطب پزشک) تماس میگیرد و از او بخاطر چیزی مهم درخواست ملاقات میکند ژولی با حالتی عصبی و کمحوصله میگوید: هیچی مهم نیس. این از آن جملاتی است که در واقع بجای آنتوان، به تماشاگر گفته میشود. " تماشاگر گرامی، در جریان باشید که برای ژولی هیچی مهم نیست." واقعیت هم اینست که تا آن لحظه از فیلم تماشاگر بصراحت این نکته را درنیافته و انصافا ارائه بصری آن هم به چند سکانس نیازداشت و تازه باز هم تضمینی نبود که تماشاگر نکته را دریافته باشد. بنابراین فیلم کوتاهترین و راحتترین روش را برگزیدهاست. اینجور دیالوگها بیشتر از اینکه حرف شخصیتها بهم باشند، حرف فیلم خطاب به تماشاگر است و در نتیجه بنظر من روی کاراکترها سنگینی میکند؛ چرا که دیالوگها متعلق بخودشان نیست.
از این قبیل دیالوگهای متظاهرانه - که بازی خوب ژولیت بینوش ضعف آنها را پنهان کرده - باز هم هست. مثلا بخشی از گفتگوهای ژولی با مادرش ("اینا همش تله اس...") و از همه ناامیدکنندهتر، یکی از گفتگوهای اولیویه و ژولی در منزل اولیویه که به صحبت درباره جزوه اسناد مربوط به پاتریس میگذرد. ژولی (فیلم) به اولیویه (تماشاگر) توضیح میدهد که عکسهای ساندرین لای آن جزوه بود و اگر او جزوه را از اولیویه میگرفت نابودش میکرد و هیچ وقت از ماجرای ساندرین آگاه نمیشد. ولی الان با نپذیرفتن آن سرنوشت جور دیگری رقم خورده است... مطمئنا اگر فیلم این نکته مهم را گوشزد نمیکرد من متوجه آن نمیشدم و ژولی این حرفها را صرفا برای آگاهشدن من میزند. بعبارت دیگر مخاطب او بجای اولیویه هر کس دیگری هم میتوانست باشد، و این یعنی دیالوگ پادرهوا. مسأله اینست که این مسأله باید بیان شود اما احتمالا کیشلوفسکی فکر کرده نمیشود آنرا بطور کامل با تصویر بیان کرد و در نتیجه به دیالوگ پناه برده. اما روراست باشیم. این جملات مال فیلم است نه ژولی. ژولیای که من در طول فیلم شناختهام افکارش را چنین توضیح نمیدهد و بنظرم این جملات روی ژولی match نیست. تا بعد...