بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۲۱) - وقفه‌ها

Blue : Ellipsis 1 اگر آبی کیشلوفسکی را دیده باشید، تصدیق می‌کنید که 4 لحظه در فیلم هستند که غیرعادی و غیرمنتظره‌اند؛ لحظاتی که ناگهان تصویر با یک فیداوت سیاه میشود و پس از چند ثانیه تامل در سیاهی مطلق مجددا با یک فیداین به فیلم بازمیگردیم و در طول این مدت تنها چیزی که جریان‌دارد موسیقی بشدت تاثیرگذار زبیگنیو پرایزنر است. اولین باری که این اتفاق رخ میدهد پس از حدود 10 دقیقه از شروع فیلم است؛ وقتی که کسی به زن سلام میکند. زن با شنیدن سلام جا میخورد، بسمت صدا برمی‌گردد و موسیقی و فیداوت با هم شروع میشوند (البته موسیقی برخلاف فیداوت، تدریجی نیست و شروعی قدرتمند دارد). صفحه سیاه میشود و موسیقی ادامه دارد. پس از فیداین هم موسیقی تمام میشود و انگار نه انگار اتفاقی افتاده! فیلم با جواب سلام زن و گفتگوی بین دو نفر ادامه پیدا میکند. موسیقی این لحظات را میتوانید از اینجا دریافت کنید.

از نظر من این صحنه 2 دقیقه‌ای حداقل از این جهات جالب است. یک: بالاخره به نام زن پی میبریم، او ژولی نام دارد. شباهت نام ژولی با "جولای" اتفاقی نیست. 14 جولای روز سقوط زندان باستیل (1789 - انقلاب فرانسه)، روز ملی فرانسه و روز "آزادی" است. دو: ژولی تلاش میکند فاصله خود را با زن خبرنگار حفظ کند (فاصله فیزیکی منظورم نیست) و اجازه نمیدهد گفتگو باعث ورود خبرنگار به دنیای او شود. برای تقویت این حس، کیشلوفسکی خبرنگار را در قاب‌بندی محدودکننده‌ای بتصویر کشیده [عکس]. سه: در صحنه‌های قبل فهمیده‌ایم که ژولی تحمل مواجهه با واقعیت - مرگ همسر و دخترش - را ندارد. در نتیجه تنها راه اینست که سعی کند به آنها فکر هم نکند و از هر عاملی که سبب میشود یاد آنها بیافتد دوری میکند. بهمین خاطر هم اصلا تمایل ندارد با خبرنگار صحبت کند. وقتی خبرنگار پس از پاسخهای سرد و دفع‌کننده ژولی میگوید: "تو عوض‌شدی، قبلا اینقدر گستاخ نبودی" ژولی با لبخندی تلخ جواب میدهد: "به گوشات نخورده؟! تصادف کردم، دخترم و شوهرم رو از دست دادم!" و بعد هم میرود. چهار: این گفتگو مشابه اغلب دیگر گفتگوهایی که در آبی شاهد آنها هستیم، به شیوه Shot/Reverse Shot تصویربرداری نشده. در این شیوه که شیوه مرسوم تصویربرداری از یک گفتگوست، دوربین طرفین گفتگو را بطور تقریبا مساوی هنگامی‌که دارند صحبت می‌کنند نشان میدهد. اما در گفتگوهای آبی، چه ژولی گوینده باشد و چه شنونده، بیشتر ژولی را می‌بینیم. در واقع آنچه علاوه بر محتوای دیالوگها مورد توجه است نحوه برخورد ژولی با حرفهای طرف مقابل است (که در صورتش، با بازی عالی جولیت بینوش نمایان میشود).

پنج: حین این گفتگو متوجه شده‌ایم که ژولی و خبرنگار همدیگر را از قبل می‌شناخته‌اند. چون خبرنگار با خانواده آنها در ارتباط بوده. بر این اساس حالا میتوانیم آن سیاه‌شدن ناگهانی تصویر را تحلیل کنیم. وقتی خبرنگار به او سلام میکند (در حوزه دید ژولی نیست)، ژولی بلافاصله صدا را می‌شناسد: این صدایی است که در ذهن ژولی با پاتریس لینک شده بوده (خبرنگار بخاطر پاتریس با این خانواده در ارتباط بوده) و یک لحظه گذشته برای او تداعی میشود. سیاه‌شدن تصویر در واقع میخواهد نوعی وقفه زمانی را برساند. زمان میگذرد اما گویی برای ژولی متوقف‌شده. مثل کامپیوتری که در حال کار است و یکدفعه دکمه reset را میزنید! یکهو چند لحظه ساکت میشود، مانیتور سیاه میشود و بعد آرام‌آرام دوباره روند عادی را پی‌میگیرد.

یک نکته جالب دیگر: در ابتدای این صحنه در یک نمای خارجی تصویری از ساختمان بیمارستان را می‌بینیم [عکس]. بعد یک نمای دیگر که با کمی دقت خواهید دید که تصویر قسمتی از ساختمانی است که در نمای قبلی دیده بودیم [عکس]. قسمتی از بدن یک شخص در این نما مشخص است که بلافاصله معلوم میشود ژولی است. هر دو پلان 5 ثانیه طول میکشند، ثابت هستند و هیچ اتفاق خاصی در آنها نمیافتد. با توجه به اینکه وجود هیچ نمایی در سه رنگ بدون دلیل نیست، چرا کیشلوفسکی آنها را در فیلم گنجانده؟ برداشت من اینست: زمان نمای اول ساعتهای ابتدایی صبح (مثلا 6 صبح) است و نمای دوم پس از طلوع آفتاب (مثلا 8 صبح - آفتاب گوشه سمت چپ تصویر مشخص است)، همچنین در نمای دوم و در صحنه بعدی‌اش می‌بینیم ژولی همانجا نشسته، آنهم بی حرکت. قرار است این ایده منتقل شود که ژولی وقت خود را به استراحت و یا در واقع به "هیچ" میگذراند؛ مانند آنچه در زمان واقعی بین این دو نما (مثلا حدود 2 ساعت) انجام داده: نشستن روی یک صندلی. آنچه در ادامه فیلم میبینیم این است که ژولی میخواهد خود را از همه آنچه در گذشته میکرده آزاد کند و وقت خود را به هیچ میگذراند. به خواب، نوشیدن، استراحت، قدم‌زدن و... تا بعد...