بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سینمای ناطق ۲۷- روبن مامولیان

مثلا گفتگویی که جایی در فیلم خیابانهای شهر شنیده شده، در جای دیگری از فیلم روی تصویر سیلویا سیدنی در حالیکه گذشته را به یاد میاورد شنیده میشود. یا مثلا صحنه کشته شدن دختر آوازخوان بدست آقای هاید در فیلم دکتر جکیل و آقای هاید هم اینجوری است که هاید او را به خواندن آوازی که هر شب در کاباره میخواند مجبور میکند. ناگهان روی او خم میشود و از قاب خارج میشود. تا مدتی فقط پایه رختخواب (که الهه عشق روی آن کنده‌کاری شده) در قاب است. ناگهان صدای آواز قطع میشود و بعد سر هاید با چهره‌ای پیروزمندانه وارد قاب میشود. در آن زمان نیز مانند دوران گریفیث تهیه‌کنندگان اعتراض میکردند که تماشاگران مفهوم چنین صحنه‌هایی را نخواهند فهمید و شنیدن صدا بدون دیدن منشأ آن و یا ایجاز در بیان سینمایی مردم را گیج خواهد کرد. ولی کارگردان از حرف خود برنمی‌گشت، و البته تماشاگران هم متوجه منظور او میشدند.

ارنست لوبیچ ها دوربین را آزاد کردند و رنه کلر ها هم استفاده از صدا را منطقی و هدفمند کردند اما این تلاشها غالبا در ساختار موزیکال یا کمدی بودند و بطور کلی فیلمهای آنها جدی تلقی نمیشد. روبن مامولیان شاید نخستین کارگردان فیلمهای جدی در امریکا بود که علیه تئاتر توی قوطی قد علم کرد و تازه جالب اینجاست که او یکی از همان کارگردانهای تئاتری بود که استودیوها با تولد فیلم ناطق، برای ساختن همین تئاترهای توی قوطی از برادوی نیویورک تور کرده بودند (البته برادوی هم به نوبه خود در اوائل دهه 20 او را از اروپا تور کرده بود. مامولیان زاده گرجستان و از والدینی ارمنی بود). با آنکه تربیت شده صحنه تئاتر و عمیقا به آن دلبسته بود، فورا فهمید که سینما و تئاتر دو چیز متفاوتند چون اگر متفاوت نبودند دلیلی نداشت که دو تا اسم متفاوت روی آنها بگذارند. او دانست که دوربین میتواند و باید حرکت کند، اهمیت کلوزآپ و دکوپاژ را در تقویت تاثیر دراماتیک فیلم درک کرد، و رسم «منشأ هر صدایی باید روی پرده دیده شود» را نادیده گرفت. از دید او دوربین تماشاچی بی‌اراده‌ای که صرفا ناظر حرف زدن بازیگران باشد نبود، و از آن مهمتر، وظیفه کارگردان هم فقط به اصلاح طرز دیالوگ گفتن بازیگر ختم نمیشود. کارگردان باید به تماشاگران کمک کند که به جزئیات مهم صحنه توجه کنند. باید با دوربین خود آن جزئیات را برجسته نمایی کند، و با ابداعات خود آنها را گوبا سازد. اینها بدیهیاتی بود که با تولد سینمای ناطق فراموش شده بود.

روبن مامولیان در نخستین فیلمهای ناطق خود یعنی تشویق حضار و خیابانهای شهر نشان داد چقدر به کنار گذاشتن روشهای خشک و قراردادی آنزمان فیلمسازی ناطق علاقه دارد. با آنکه او یکی از اولین کسانی بود که از کیسه ضدصوت دوربین استفاده کرد اما خیلی هم در بند شنیده نشدن صدای دوربین نبود چون میگفت اگر داستان روی پرده بتواند تماشاگران را کاملا درگیر کند آنها صدای دوربین و دالی (که به ناچار روی حاشیه صوتی فیلم ضبط شده) را نادیده خواهند گرفت و واقعا هم همینطور شد. مامولیان بخاطر استفاده وسیع و خلاقانه از حرکات دوربین و خصوصا Tracking Shotهایش مشهور شد و در سال 1932 با دکتر جکیل و آقای هاید ثابت کرد که دیگر بر ساخت فیلم ناطق کاملا مسلط شده. فصل اول فیلم کلا بصورت اول شخص فیلمبرداری شد و او برای اولین بار روی حاشیه صوتی فیلم و برای تقویت تاثیر دراماتیک، صداهای ساختگی گذاشت.

مامولیان با چهار فیلم اولش بترتیب درام، جنایی، ترسناک و موزیکال را تجربه کرد. فیلمهای بعدش علیرغم قصه‌های معمولی‌شان دارای زیبایی بصری محسوسی بودند که فقط بخاطر حضور مارلن دیتریش یا گرتا گاربو نبود (تصاویر فیلم ملکه کریستینا در Dreamers را یادتان هست که؟) و وقتی در سال 1936 دوباره موزیکال ساخت نشان داد حتی در یک ژانر نیز چقدر میتواند منعطف عمل کند. او در این سالها دائما کاوشگر زمینه‌های تازه بود و نمونه‌ایست از مردان خلاق آغاز دهه 30 که عمدا و آگاهانه تلاش میکردند فیلم ناطق را به هنر تبدیل کنند.

روبن مامولیان در سال 1959 و پس از آنکه دو بار پیاپی از کارگردانی دو فیلم مختلف کنار گذاشته شد، برای همیشه با سینما خداحافظی کرد. زمانی گفته بود «بهترین منتقد، زمان است.»