خب، بعدش باید براى وبلاگ اسم انتخاب میکردم که 30 ثانیه هم طول نکشید. اسم وبلاگ باید یک فیلم از استاد باشد و فهرست ده فیلم برتر من با همشهرى کین شروع نمیشود. با سایکو شروع میشود. پس از مدتى بلاگاسکاى اجازه ثبتنام داد و من شدم سایکو دات بلاگاسکاى.
اسم وبلاگ به محتوایش هم جهت داد. من بلد نیستم حرفهاى قلمبهسلمبه یا عاشقانه یا عارفانه یا شعرى یا رمزى یا شخصى بنویسم. حتى نمیتوانم بفهممشان و متاسفانه تحمل کافى براى خواندنشان هم ندارم. هرگز هم نتوانستهام آنها را رمزگشایى کنم که چرا اینقدر علاقمند دارند. بنابراین به این نتیجه رسیدم تنها چیزى که من میتوانم بمدت نسبتا طولانى درموردش چیز بنویسم سینماست، و البته اگر پا داد اندکى هم موسیقى. البته نه موسیقى سنتى، که گرچه همیشه اولین انتخاب من براى شنیدن یک قطعه موسیقی بوده، اما هرگز بخودم اجازه نخواهم داد دربارهاش مطلب بنویسم. موسیقى سنتى دریاى نه چندان وسیع ولى بسیار عمیق و باعظمتى است که من بیشتر ترجیح میدهم از ساحل نگاهش کنم تا اینکه داخلش شوم. هیچوقت جرأت اینرا نخواهم یافت که در مورد یک تحریر ساده استاد شجریان یا یک قطعه کوتاه کمانچه باقرخان رامشگر اظهارنظر کنم.
خب برگردیم سر سینما. هرچند که ایدههاى زیادى درباره مطالب سینمایى وبلاگ توى کلهام بود، اما خودبخود همهشان ناکاوت شدند. مقایسه مقدماتى شیوه بازى آل پاچینو و رابرت دونیرو و نیز بررسى آبى کیشلوفسکى زیادى به درازا کشید. علتش هم این بود که من اصولا عادت دارم به جاى اینکه از یک زاویه به موضوعات مختلف نگاه کنم، از زوایاى مختلف به یک موضوع نگاه کنم. و وقتى شروع به نوشتن در اینجا کردم، فهمیدم نوشتنم درباره سینما نیز دچار چنین عارضهایست. ممکن است بتوانم یک مطلب 20 خطى درباره سموئل فولر بنویسم، ولى از دست خودم راضى نخواهم بود. وقتى راضى میشوم که اول او را با فیلمهایش کشف کنم، و بعد با آن عینک از نو فیلمهایش را بررسى کنم. که یعنى 50 یادداشت، یعنى 9 ماه!
بگذریم... یکى از دلایلى که از مارک نافلر خیلى خوشم میاید اینست که موسیقى او هویت دارد. رنگ و لعابش عوض میشود ولى روحش همانست که ربع قرن پیش بوده. صداى خشدار و (این اواخر) خسته، ترانههاى روایتگر و گاه چندلایه، سبک منحصربفرد خواندن، ملودیهاى ریشهدار و متمایز و کیفیت صداى گیتارش (بخاطر نواختن با انگشت و نه پیک) از مشخصههاى اوست. نافلر در آلبوم سولوى 2002 خود، دلبستگىاش به فالکبلوز، جز و کانترى را پررنگتر نشان داده. توى خیلى از آهنگهاى این آلبوم بشدت شخصى از گیتار آکوستیک استفاده شده و باز هم غمى درونى، از جنس غم آهنگ Brothers in Arms کل آلبوم را فرا گرفته. اگر از علاقمندان رهبر Dire Straits هستید، از دستش ندهید. از آن کارهایىست که خیلى تدریجى توى دلتان جا میکند!