کیشلوفسکی، آدمی که روی اینکه هر نما دقیقا باید چند ثانیه طول بکشد حساس است، آدمی که تمام استعدادش را صرف میکند تا حرفش را در مدت کوتاهتری و با پلانها و سکانسهای کمتری بزند، یکدفعه میاید و وسط فیلم آبی، دو دقیقه از فیلمش را (که زمان کمی هم نیست) به چیزهایی میگذراند که در نگاه اول معلوم نیست نشاندادن آنها به چه دردی میخورد. ژولی در کافیشاپ سفارش میدهد، برایش میاورند، قهوه را با لذت روی بستنی میریزد، بستنیاش را با لذت میخورد، به آوای فلوتزن بیرون هم با لذت گوشمیدهد. بعد یکدفعه یک نمای عجیب: نمای ثابت نزدیکی از فنجان و سایهاش. میزان نور نما کم و زیاد میشود (نشانگر گذشت زمان)، اما اجزا نما هیچ تغییری نمیکنند. همچنان صدای فلوت ادامه دارد و پلان بطرز حیرتآوری بیش از 25 ثانیه طول میکشد. بعد تازه کات میشود به ژولی توی استخر (اولین بار از چهار بار حضور معنادارش در استخر) که عرض آنرا دوبار شنا میکند. که چی مثلا؟
همانطور که آخر این یادداشت اشاره کوتاهی کردم، نماهای اینچنینی که نسبتا هم ساکن هستند و چیز چشمگیری در آنها رخ نمیدهد، معرف زندگی جدید ژولی هستند. ژولی قبلا بعنوان مادر آنا و همسر پاتریس (و احتمالا مدیر برنامههای او) فعالیتهای زیاد و متنوعی داشته که با مرگ آنها، یک تغییر روش بزرگ عمدی در زندگیاش داده و کلا با گذشته خداحافظی کرده. پول کافی دارد و در نتیجه نیازمند کارکردن هم نیست. در نتیجه وقتش را به آنچه در فیلم میبینید میگذراند. کیشلوفسکی به این کارها (مثلا گوشکردن بمدت بسیار طولانی به نوای فلوت) زیادی توجه میکند، همانگونه که ژولی زیادی روی آنها متمرکز میشود تا از زندگی سابق و افکاری که گاه و بیگاه بسراغش میایند فاصله بگیرد. مثلا یکبار پس از دیدن اولیویه در کافیشاپ نمایی از یک حبه قند در دستان ژولی میبینیم که قهوه با عجله از آن بالا میرود. ژولی دوستدارد (یا دقیقتر بگویم، تلاش میکند) بجای اینکه اولیویه (و کلا هرآنچه متعلق به گذشته است) ذهنش را درگیر کند، به حبه قند بیاندیشد. او در مجموع آدم بیکاری است و سعی میکند وقتش را به خواب، خوراک، پارک، شنا، استراحت و... بگذراند.
این عکس (استراحت در منزل) و این یکی (حبه قند) و این یکی (توجه به حرکت آونگی قاشق) نمونههای دیگری هستند. همینطور این عکس که ژولی را در حال استراحت در پارک و گوش دادن به نوای خیالی فلوت نشان میدهد. البته این آخری از زاویهای دیگر هم قابل بررسی است؛ چرا که همزمان با آن پیرزنی تلاش میکند بطریای را در سطل بیاندازد. فرایندی که عینا در سفید و سرخ هم رخ میدهد. توضیحش بماند برای بعد. تا بعد...