(ادامه از یادداشت قبل:) ژولی از روی دفترتلفن شمارهای را میگیرد. "-الو؟ -من ژولیام، منو دوستداری؟ -آره" ...تا اینکه: "بیا، اگه میخوای. -الان؟ -آره همینالان. -مطمئنی؟ -آره" تق! ژولی تلفن را قطع میکند. بعد مشغول جمعکردن آت و آشغالهای روی زیرانداز میشود. کات به:
مردی که داخل میشود همانی است که از اول فیلم دائم اینور و آنور میپلکیده است و بالاخره اینجاست که ژولی پس از 25 دقیقه نام او را بهمان میگوید: اولیویه. باران خیسش کرده. ژولی به او میگوید لباسهایش را درآورد و همزمان خودش هم برهنه میشود.
این سکانس بجز فهمیدن نام اولیویه از جنبههای دیگری هم قابل توجه است. فضای سکانس بسبب تاریکی آزاردهنده محیط، خالی بودن منزل، باران شدید، فیلتر سبز که فضا را بیروح کرده، کردار و گفتار ژولی و... بشدت سرد و دلگیر است. البته این فضا با درون ژولی کاملا هماهنگ است و بنظر میرسد که ژولی از احساس خالی شدهاست. او "نمیتواند" گریه کند، ولی درعوض انعکاس نور روی صورت او گریه را القا میکند. نکته مهم دیگر آنست که در این صحنه ژولی کاملا ابتکار عمل را دردستدارد و تماشاگر و اولیویه را کاملا شوکه میکند. پشت رفتارش انگیزه مهمی است که هرچه هست، شهوت نیست. یا میخواهد با برقراری این رابطه جنسی تست کند آیا اصلا احساسی برایش باقی مانده، و یا اینکه تلاش کند احساس را در وجودش زنده کند. در هر صورت ژولی از این رابطه چندان لذتی نمیبرد، چون چندان احساسی ندارد و این بیاحساسی باعث شده نوعی پوچی بر همهجای فیلم سایه بیاندازد. حتی صبح فردا، لبخندی تحقیرآمیز تحویل اولیویه میدهد. تا پایان فیلم ردپای پررنگی از احساس در آبی کیشلوفسکی نیست؛ جائیکه ژولی نهایتا عشق اولیویه را میپذیرد و... گریه میکند.
طبعا وقتی احساس را از رابطه جنسی حذف کنیم، این رابطه به یک فعالیت فیزیکی صرف تقلیل پیدامیکند. ژولیت بینوش در مصاحبه روی DVD میگوید دکوپاژ اولیه این سکانس برهنگی بیشتری را شاملمیشد، اما به پیشنهاد او، کیشلوفسکی دکوپاژ فعلی را جایگزین کرد. دکوپاژ دوم علاوه بر اینکه به تماشاگر هیچ حس اروتیکی منتقل نمیکند، بینوش را هم از برهنگی جلوی دوربین نجاتداده. در مورد عکسها هم: وقتی اولیویه وارد میشود و درحالیکه ژولی در قاب تنهاست (عکس اول) میهمانش را فرامیخواند و طبعا(؟) فوکوس روی اوست. اما پس از آن (عکس دوم) فوکوس روی اولیویه است. مقصود کیشلوفسکی چه بوده؟ تا بعد...