چلچراغ شیء مهمی در آبی کیشلوفسکی است و به راحتی نباید از کنارش گذشت؛ چه در فرم و چه در محتوا. اولین مشخصهای که در مورد چلچراغ جلب نظر میکند رنگ آن است که مانند بسیاری اشیاء دیگر در فیلم، آبی است. بعدا مفصل به حضور رنگها در سه رنگ خواهمپرداخت، بطور خلاصه رنگ آبی در آبی، برای من بیشتر از بار معناییاش، نقشی دکوراتیو دارد. درحالیکه در قرمز، بار معنایی رنگ قرمز بهمان اندازه نقش تزیینیاش است، و یا حتی خیلی بیشتر؛ جوریکه در هر صحنه قرمز، حضور رنگ را میتوانید تفسیر کنید اما در آبی تحلیل معنایی رنگ براحتی قرمز میسر نیست. از دیگر ویژگیهای بصری چلچراغ میتوان به شکل بلورهای آن اشاره کرد که برای من یادآور "اشک" است. همچنین چلچراغ اصلا لامپ ندارد و در واقع فقط نور محیط را با رنگ آبی منعکسمیکند که این خاصیت، باعث خلق چند صحنه قشنگ بصری و معنایی شده. هرگاه نور آبی به ژولی میتابد، گذشته به ذهن او رخنه کرده است و در طول فیلم چندبار، انعکاس نور روی صورت ژولی ناشی از همین چلچراغ است. از دیدگاه معناشناسی اما، چلچراغ اهمیتی فوقالعاده دارد. چلچراغ تنها چیزی است که ژولی از زندگی گذشتهاش برمیگزیند و تنها چلچراغ لیاقت حضور در دنیای جدید ژولی را داراست. چلچراغ یادآور روزهای خوش اوست و سمبل عشق و پیوند او، به خانواده و خصوصا آنا. چلچراغ نشانی از کودکی (آنا و خود ژولی) و نمادی از معصومیت و پاکی است. از طرف دیگر، ژولی چلچراغ را میانه اتاق اصلی خانه جدیدش نصبمیکند و بعبارتی چلچراغ کانون جهان جدید ژولی است و جهان جدید ژولی، از دل گذشته پدید میاید. عکسهای سمت چپ نمونههایی هستند از نحوه حضور چلچراغ در K's Blue.
عکس یک، لحظه اولین دیدار ما با چلچراغ در فیلم است. ژولی وارد اتاق آبی (اتاق آنا) میشود. خدمه منزل قبلا همه چیز را جمعکردهاند و تنها چیزهایی که در اتاق هست چلچراغ است و نقاشیای از آنا روی دیوار. همچنین این اولین دیدار ژولی با چلچراغ، پس از فوت همسرش و آناست. ژولی با واکنشی ناگهانی، خشمگینانه چند رشته از آن را میکند و این اولین و سریعترین راهیست که برای خالیکردن خود پیدامیکند. بعد از پارهکردن آن، احساسمیکند اندکی آرامتر شدهاست. چند دقیقه بعد، هنگامیکه ژولی با وکیلش در مورد وضعیت داراییهای خانوادگی صحبت میکند، بلورهای کندهشده را در دست مشت شدهاش پنهانکرده. وکیل بلندمیشود و میرود و ژولی دستانش را بازمیکند و با ملاطفت بلورها را نوازشمیکند (عکس دو). وکیل برای پرسیدن سؤالی برمیگردد و ژولی بلافاصله دستانش را میبندد. اینجاست که میفهمیم چلچراغ چقدر برای او جنبه شخصی دارد. عکس سه، زمانیست که ژولی چلچراغ را در خانه جدیدش نصبمیکند. آرام دورش میچرخد و ناخودآگاه خاطرات گذشته را مرور میکند. اما این رویهای نیست که برای خود درنظر گرفته و خشم و اندوه همزمان در او پدیدار میشوند. درحالیکه دست زخمیاش را بدهان میگیرد سعیمیکند از خاطراتش فرارکند. زخمهای این دست هم به روح زخمخورده ژولی اشاره دارد و هم به مجازاتی که ژولی آنرا مستحق آن میداند. در عکس چهار لوسیل از ژولی درباره چلچراغ میپرسد و اینکه یکی از همین چلچراغها را زمان بچگی داشته. این صحنه یکی از بهترین صحنههای آبی از لحاظ قدرت بازیگری ژولیت بینوش است. ژولی نسبت به چلچلراغ، که در واقع رازدار اوست، بسیار حساس است و از نزدیکی لوسیل به آن ابدا خشنود نیست. رفتارش ثبات لازم را ندارد و سعی میکند تا آنجا که ممکن است درباره چلچراغ صحبت نکند چون بشدت شخصی است و همه اینها را ژولیت بینوش بدون اینکه ظاهرا هیچ کار خاصی از او سر بزند نشان میدهد. بازی او در آبی واقعا ارزش بررسی دارد، ولی متاسفانه من چیز زیادی از "تکنیک" بازیگری نمیدانم.
عکسهای پنچ و شش، مربوط به آخرین سکانس فیلم قبل از نماهای تعیین کننده پایانی هستند. ژولی پس از گفتگوی تلفنیاش با اولیویه، همه آنچه را نوشته جمعمیکند و میرود پیش او. هنگام جمعکردن کاغذها دوربین بالامیاید و کم کم چلچراغ (خارج از فوکوس) از بالا وارد قاب میشود. تیلت آرام دوربین تا خروج ژولی از خانه ادامه دارد و چلچراغ تمام قاب را پرمیکند. در واقع این آخرین صحنه، اکنون را به گذشته پیوندمیدهد و آنها را یکیمیکند. شاید، ژولی در پایان فیلم دوباره به ژولی گذشته بازگشته. تا بعد...