بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

کیشلوفسکی (۹) - جهانی‌شدن

چهار فیلم آخر کیشلوفسکی بخاطر تیمهای تولید چندملیتی‌شان محصولاتی بین‌المللی نامیده شده‌اند. در مقابل، فیلمهای او تا قبل از زندگی دوگانه ورونیک عمیقا لهستانی هستند؛ یعنی فهم تماشاگر لهستانی از فیلم با تماشاگری از یک کشور دیگر خیلی تفاوت دارد. بعنوان نمونه، شاید ما آژانس شیشه‌ای (1376 - حاتمی‌کیا) را بعنوان فیلمی خوب طبقه‌بندی کنیم، اما تماشاچی خارجی از آن خیلی چیزی نمی‌فهمد. چون از "نشانه"هایی در فیلم بهره گرفته‌شده که نمود عینی دارند و فقط من و شما می‌فهمیم که این نشانه در فیلم بیانگر فلان موضوع در جامعه خودمان است. تماشاچی خارجی هم قطعا آن نشانه را دیده، ولی چون نتوانسته آنرا به چیز خاصی تعبیر کند، از آن سردرنیاورده. فیلمهای کیشلوفسکی هم تا قبل از ورونیک پر بودند از این نمادها و نشانه‌ها. خصوصا که تیغ سانسور هم بالای سرشان بود و تقریبا استفاده از نماد شده بود جزیی از روند تعریف داستان. از ورونیک به بعد از این جور نمادها خبری نیست.

از سوی دیگر کیشلوفسکی رعایت ظرایفی را که فقط لهستانی‌ها به تخطی از آن حساس بودند، کنار گذاشت. یک مثال دیگر: چند سالی است که کارکردن با کامپیوتر در سریالهای تلویزیون مد شده. مثلا مامانه به پسرش میگه: پسرم بیا شام از دهن افتاد، (پسره:) چشم، الان کارم تموم میشه. بعد، پسره که مثلا کارش با کامپیوتره، چند تا پنجره رو الکی جابجا میکنه، یه کم به مانیتور زل میزنه، بعد یهو خم میشه رو کاغذ و مثلا از یافته‌هاش نت برمیداره! بعدشم میره!. خب، من نوعی که کمی از کامپیوتر سردرمی‌آورم میفهمم که این، رئال نیست، اما عامه مردم آنرا کاملا می‌پذیرند. شما وقتی برای یک جمع کامپیوتری فیلم میسازید مجبورید چنین نکاتی را دقیقا رعایت کنید، ولی برای تماشاگر عام نه. کیشلوفسکی هم تا وقتی برای لهستانیها فیلم می‌ساخت برای نشان دادن جامعه، روابط و قواعد جامعه لهستان بسیار دقت میکرد، اما با ورونیک، از شدت این وسواسها کاست. چون اولا الزامی به رعایت آنها نبود، ثانیا باعث میشد "نشانه"هایی در فیلم وجود داشته باشد که برای غیرلهستانیها نامفهوم بود. نتیجه آنکه، میزان "لهستانی بودن" پرسوناژها کمتر شد.

علاوه بر اینها، داستانها هم وجهه‌ای جهانی‌تر پیدا کرده‌اند. دخترهای زندگی دوگانه ورونیک، لهستانی و فرانسوی هستند اما، میتوانند مال هر کجای دیگر دنیا هم باشند. آدمها و داستانهای سه رنگ هم همینطور. داستانها "انسانی" هستند و انسان، به کشور و سرزمین خاصی محدود نمیشود. ولی ده فرمان خصوصا، اینطور نیست. ده فرمان برای جامعه لهستان ساخته شده و مشخصا به آدمهای لهستانی و جامعه‌شان می‌پردازد. بله، آنقدر استادانه ساخته شده‌اند که من ایرانی هم از دیدن آنها لذت میبرم، اما درک و لذت لهستانیهای دهه 80 از آن، عمیقا با درک من متفاوت است. تا بعد...