بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

کیشلوفسکی (۱۰) - هفت

سکانسی در فیلم هفت (1995 - دیوید فینچر) هست که میلز (براد پیت) و سامرست (مورگان فریمن) عاقبت جان دو (کوین اسپیسی) را میابند و در پی آن تعقیب و گریزی بین آنان رخ میدهد. دقیقا خاطرم هست وقتی برای اولین بار فیلم را دیدم، هنگام دیدن این سکانس بشدت حساس و نفس‌گیر، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، تدوین آن بود. با صدای بلند و جوری که خودم هم تعجب کردم گفتم: عجب تدوینی! (تدوین هفت، نامزد جایزه اسکار شد). بعد از پایان فیلم، در حالیکه احساس میکردم بالاخره از زیر 2 ساعت پرس شدید بیرون آمده‌ام، از خودم پرسیدم، چرا جذب دنیای درون فیلم نشدم و همواره فاصله‌ام را با آن حفظ کردم؟ به این فکر میکردم که ایراد از من بود یا از فیلم؟ و یا هیچکدام؟ چرا در سکانس تعقیب و گریز بجای اینکه نگران باشم که در نهایت کدام طرف موفق میشود، نظرم به نحوه تدوین سکانس معطوف شد؟ چرا هنگام دیدن اولین مقتول، بجای اینکه احساس ترس، شگفتی و ابهام بر من چیره شود سؤالم این بود که چرا اینجا اینقدر تاریک است؟... بلافاصله فیلم را به اول برگرداندم و اینبار سعی کردم با دقت بیشتر روی جزییات، فیلم را ببینم. چند ماه بعد هنگام دیدن "فیلمی کوتاه درباره کشتن" (1988 - کریشتف کیشلوفسکی) احساسی کمابیش مشابه داشتم؛ با این تفاوت که تقریبا فهمیده بودم منشا آن چیست. بهرحال امروز پس از سالها، Se7en برای من یکی از محبوبترین و لذت‌بخش‌ترین فیلمهای دهه نود است.

حالا اینکه این قضایا به "زندگی دوگانه ورونیک" چه ارتباطی دارند، بماند برای یادداشت بعدی. تا بعد...

(توی پرانتز: تعداد بازدیدکنندگان و نظرات، گرچه بسیار اندک است؛ اما نشان میدهد بجز من، کسان دیگری هم بلاگ را میخوانند. از همه کسانی که، حتی اتفاقی یا از سر کنجکاوی، به اینجا سرمی‌زنند سپاسگزارم.)