بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سینمای ناطق ۲۵- بعنوان مثال

زیر بامهای پاریسماجرا تقریبا از این قرار است که پولا از آلبرت میخواهد که با او برقصد و آلبرت چون دیده پولا قبلش با فرد (Fred) رقصیده بهش محل نمی‌گذارد. کمی بعد فرد به آلبرت میگوید حق ندارد دور و بر پولا بپلکد. آلبرت از سر لج فرد با پولا میرقصد. فرد به آلبرت میگوید اگر مرد است بیاید بیرون. دار و دسته فرد و بعد هم آلبرت میروند بیرون، حوالی پشته راه‌آهن. پولا (که طرف آلبرت است) بلافاصله میرود مغازه لویی تا به او خبر بدهد تا کاری کند. لویی بیرون میرود و رفیقش به او یک اسلحه میدهد. این طرف، فرد یک چاقو دارد و از آلبرت هم میخواهد از بین چاقوهای رفقایش یکی را انتخاب کند تا دعوا عادلانه باشد. آلبرت هیچکدام را نمی‌پسندد. بهرحال بالاخره دعوا سر میگیرد و کم‌کم جدی میشود. لویی تازه سر میرسد و از دور به چراغ روشنایی شلیک میکند. دار و دسته فرد به خیال اینکه پلیس آمده، سریع معرکه را ترک میکنند. تمام. خب، از وقتی پولا به آلبرت پیشنهاد رقص میدهد تا وقتی جنگ متوقف میشود حدود 8 دقیقه طول میکشد و در طول این 8 دقیقه کلا 12 جمله گفته میشود؛ یعنی تقریبا در هر 40 ثانیه فقط یک جمله! بطور کلی فضای فیلم بشدت یادآور فیلمهای صامت است و همه چیز با صداهای اضافی و تصویر بیان میشود.

خیلی اوقات در این فیلم آدمها دارند با هم حرف میزنند اما صدایی شنیده نمیشود. دقیقا عین ایام صامت. در فیلمهای صامت هم با اینکه هنگام گفتگو صدایی نبود اما تماشاگران میدانستند چند لحظه بعد شرح گفتگو روی پرده نوشته میشود. اما چون فیلم ناطق است طبیعتا از نوشته‌های میانی خبری نیست و صد البته، به حضور آنها هم اصلا نیازی نیست چون در اینجور لحظات حتی اگر دقیقا جملات و کلمات آنها را ندانیم، میدانیم دارند درباره چه حرف میزنند.

از اینجا شروع میکنم که پولا برای خبر دادن نزاع قریب‌الوقوع سراغ لویی میرود: ما از پشت شیشه شاهد گفتگوی آنها هستیم اما چیزی نمیشویم و نیازی هم نیست بشنویم چون میدانیم پولا برای چه آنجا آمده و دیدن چهره بازیگران هم ما را از کلام بی‌نیاز میکند (تصویر 1). لویی بیرون میرود. دوستش به او میگوید اگه میری اینم با خودت ببر و چیزی به او میدهد (تصویر 2). در نمای 1 تصویر داریم و صدا نداریم چون تصویر کافی است اما در نمای 2 هم صدا و هم تصویر را ناقص داریم. با آنکه در سیاهی شب چیزی دیده نمیشود اما جمله «اگه میری، اینم با خودت ببر» نشان میدهد احتمالا لویی چیزی را از دوستش گرفته است. ما حتی متوجه نمیشویم که آن چیز چیست چون نیازی نیست بدانیم. در دقایق آینده خواهیم فهمید که یک تفنگ بوده اما توجه کنید که اینکه همین الان بدانیم لویی از دوستش یک تفنگ گرفت دردی از ما دوا نمیکند و چه بسا از هیجان ماجرا هم خواهد کاست (چون میدانیم لویی طرف آلبرت است و خیالمان راحت میشود که آلبرت در جدال با فرد بازنده نخواهد بود). کات به پشته راه‌آهن: دار و دسته فرد چاقوهایشان را به آلبرت نشان میدهند تا انتخاب کند (تصویر 3). کلام و صدای صحنه را نداریم ولی پس از یک قطعه کوتاه موسیقی (که یادآور موسیقی‌ای است که هنگام رقص شنیده بودیم) صدای قطاری به گوش میرسد. این صدا دو فایده دارد. اولا از همین الان صدای قطار و خصوصا سوت آن چاشنی دلهره را به فضا اضافه میکند و ثانیا باعث میشوند دوباره شنیدن صدای قطار در چند دقیقه آینده «پذیرفتنی» باشد که درباره‌اش توضیح خواهم داد. بهرحال آلبرت هیچکدام از چاقوها را نمیخواهد و فرد هم چاقویش را غلاف میکند. اما پس از رد و بدل کردن چند جمله آلبرت به فرد سیلی میزند. بلافاصله صدای سوت قطار به گوش میرسد و دعوا شروع میشود. یکی از نوچه‌های فرد به او یک چاقو میدهد و اوضاع به ضرر آلبرت کشمشی میشود (تصویر 4). دعوا ادامه پیدا میکند و همچنانکه زد و خورد جدی‌تر میشود صدای قطار هم بیشتر میشود (تصاویر 5 تا 8). حین دعوا اصلا خبری از صدای صحنه نیست. حتی اصل زد و خورد هم بخاطر دود قطار و زوایای فیلمبرداری چندان واضح نیست و این، صدای قطار است که حدت و شدت آنرا القا میکند. کات به لویی. او سر رسیده و تازه الان متوجه میشویم آنچه دوستش به او داده یک اسلحه بوده. صدای قطار ضعیفتر شده. کات به صحنه دعوا (تصویر 9). کات به لویی که به چراغ روشنایی شلیک میکند (تصویر 10). ناگهان محیط تاریک میشود. سروصدا و گفتگوهای نامفهومی شنیده میشود. تقریبا هیچ چیز دیده نمیشود (تصویر 11). ظاهرا عده‌ای دارند فرار میکنند. صدای شلیک توجه پلیس را جلب کرده و صدای سوت پلیس شنیده میشود. تمام.

همانطور که مشاهده میکنید رنه کلر در این فصل از فیلم همه جور ترکیب صدا و تصویر را امتحان میکند. در نمای 1 تصویر هست و صدا نیست. در نمای 2 تصویر مفید نیست و صدای صحنه حداقل ممکن است. در نمای 3 تا 6 تصویر هست و صدای صحنه نیست ولی صدای مکمل تصویر هست. در نماهای 7 تا 9 تقریبا تصویر نداریم ولی صدای مکمل همچنان هست. وضعیت نمای 10 مشابه نماهای 3 تا 6 است و وضعیت نمای 11 هم مشابه نمای 2. حالا فرض کنید روی نمای 3 صدای قطار نبود و این صدا در نماهای 4 به بعد برای اولین بار شنیده میشد. اگر قطار نمای 3 نبود در این صورت ذهن تماشاگر در نماهای 4 به بعد آماده پذیرش این موضوع که کنار راه‌آهن هستیم نبود و اگر بلافاصله با شروع دعوا صدای قطار هم شنیده میشد تماشاگر حق داشت بپرسد توی این هاگیرواگیر این صدای قطار دیگر از کجا پیدایش شد؟! این مساله با افزودن صدای قطار به نمای 3 حل شده است. مجموعه نماهایی که امتحان کردن چاقوها توسط آلبرت را نشان میدهند روی هم 30 ثانیه میشود و هدف این 30 ثانیه بیش از آنکه نمایش آزمایش چاقوها باشد، جا انداختن حضور قطار در ذهن تماشاگر است. یکبار دیگر یادآور میشوم که در سال 1930 هستیم و کلر در حالی به این ابداعات دست میزند که تقریبا هیچ تجربه مفیدی در باب استفاده صحیح از صدا و کنترل آن وجود ندارد.

غیر از صدا، توجه به ساختار بصری پلانها و دقت در تدوین نیز چیزهای جالبی را نمایان میکند. به تشابه نماهای 4 و 9 دقت کنید. این تشابه در نقطه‌نظر را میتوانید بین نمای 5 با نمای 8 و همینطور نمای 6 و 7 هم ببینید. همچنین از حیث کمبود نور برای مشاهده کنش، نماهای 2 و 11 هم مشابه هستند. کلر گویا روی زاویه دید نمای 4 تاکید دارد. اولین استفاده از این زاویه دید وقتی است که افراد جمع میشوند تا برای زد و خورد آماده شوند. بعد به مدیوم‌شات کات میشود تا آلبرت را ببینیم که سیگارش را روی زمین پرت میکند. این دو نما در یک تدوین موازی بین دو نمای ورود پولا به مغازه لویی و خروج لویی از مغازه (نماهای 1 و 2) آورده شده‌اند. بعد مجموعه نماهای امتحان چاقوها را داریم که منجر به شروع دعوا میشود. دوربین از اینجا خودش را عقب میکشد و از کنش فاصله میگیرد. پشت نرده‌ها میرود تا نتوانیم کاملا درگیر ماجرا شویم. مجددا نقطه‌نظر نمای 4. بلافاصله نمای 5. دوربین تعمدا بین ما و کنش فاصله انداخته و در این مدت صدای قطار افزایش یافته. تازه پس از نمای 5 است که از نزدیک درگیری را شاهد هستیم و وقتی فاصله ما و درگیری به حداقل رسیده صدای قطار هم به حداکثر میرسد. اوج درگیری. نقطه‌نظر دوباره عوض میشود و پشت نرده‌ها میرود (نمای 6). کم‌کم دود وارد تصویر میشود (نماهای 7 تا 9) ولی صدای قطار کم نشده است. واضح است که رنه کلر علاقمند است با امتحان شیوه‌ای تازه، بجای آنکه تماشاگر را با کلوزآپ و (مثلا) قطعهای پیاپی از زوایای مختلف درگیر ماجرا کند، همین کار را با صدای مکمل تصویر انجام دهد. مقایسه تصاویر نشان میدهد که کلر با همان نظمی که به زد و خورد نزدیک شده است، با همان نظم هم از آن فاصله میگیرد. در نیمه اول زد و خورد (نماهای 4 تا 6) ما گام به گام به زد و خورد نزدیکتر میشویم (از دور، از روی نرده‌ها، از پشت نرده‌ها). اما پس از حضور دود قطار و در نیمه دوم، کلر دقیقا بترتیب عکس از زد و خورد فاصله میگیرد (نماهای 7 تا 9). به تشابه و ترتیب این نماها دوباره دقت کنید. شروع و خاتمه زد و خورد از نقطه نظر نمای 4 نشان داده میشود (حالا تحلیل خود این نما و اینکه چه چیزی بیشتر از سایر نماها دارد بعنوان تمرین بماند برای خودتان!) و بطریق مشابه شاید بتوان از مقایسه نماهای 2 و 11 تفسیر کرد که درگیری با تاریکی شروع میشود، و با تاریکی هم ختم میشود.