بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۳۰) - نور آبی

صدای بلند و ناگهانی کسی سبب میشود که یکهو از خواب "بپرید". اگر این را صامت فیلمبرداری کنیم چیز جالبی میشود: شما خوابیده‌اید و بعد یکهویی بی‌دلیل از خواب می‌پرید. یک همچین چیزی در ابتدای آبی کیشلوفسکی (دقیقا قبل از حضور خبرنگار) رخ میدهد. کم‌کم نور آبی صفحه را اشباع میکند، ژولی ناگهان از خواب می‌پرد و همزمان موسیقی آغاز میشود: اجرای ملودی‌ای که در خاکسپاری شنیده بودیم توسط ارکستر کامل. دوست دارم اینجور فکر کنم: آنچه ژولی را از خواب پراند، حضور چیزی مثل روح یا حداقل خواب‌دیدن آن بود؛ آنا یا پاتریس فرقی نمیکند و نور آبی و موسیقی نماینده این حضور هستند.

چندجا نور آبی غیرمعمولی در فیلم حاضر است. گاهی منشا آن مشخص است و گاهی هم معلوم نیست نور از کجاست (مثل همین صحنه بیمارستان). این نور معمولا یا دارد به گذشته اشاره میکند (و اینکه باز به ژولی بازگشته است) و یا نوعی کنارهم‌گذاری وضعیت فعلی و گذشته است. البته میتوان تعابیر دیگری هم کرد، یا حتی در مواردی که نور منشا فیزیکی دارد، میتوان نور را تزئینی برای تصاویر فرض کرد. اما خب، بنظر من آنچه که نور آبی به آن دلالت میکند، کمابیش همان است که موسیقی، وقفه تصاویر و... بیانگرش هستند. اما کیشلوفسکی (در مقام کارگردان البته) راههای مختلفی را برای بیان موضوعات مشابه بکار بسته که خوب هم جواب داده. تا وقتی تماشاگر مفهوم آنرا نفهمیده، تصاویری مسحورکننده و دلنشین هستند و پس از آن، برداشتهای افراد را به چالش میخوانند. بعلاوه اگر حرفی فقط یک روش بیانی داشت خیلی خسته‌کننده میشد. تصور کنید مثلا اگر ده بار توی فیلم تصویر یکدفعه سیاه میشد، علاوه بر از بین‌رفتن تأثیرش، چقدر اعصاب بیننده بهم میریخت. کیشلوفسکی تکنیکها را در طول فیلم تقسیم کرده؛ مثلا اگر حضور غیرعادی نور آبی بیشتر در نیمه اول فیلم رخ میدهد، در مقابل اغلب وقفه‌های ناگهانی تصاویر در نیمه دوم است.

چند نمونه که منشا نور مشخص است: ابتدای فیلم در بیمارستان (در حالیکه خبرنگار با ژولی صحبت میکند) نوری آبی بر اثر شیشه کناری روی صورت ژولی می‌تابد. نوری که بلورهای چلچراغ روی صورت او منعکس میکنند، حضور در اتاق آبی، و همینطور پیش از معاشقه با اولیویه که انعکاس نور روی صورت ژولی گریه را القاء میکند(؟). اینجاها هم اصلا معلوم نیست نور از کجا پیدایش شده: از ابتدای فیلم تا تصادف ماشین، صحنه‌ای که ژولی در منزلش قطعه‌ای از پاتریس را با پیانو مینوازد، صحنه‌های استخر، صحنه‌ای که صدای زدوخورد ژولی را از خواب بیدار میکند و او صرفا صدای ماجرا را میشنود (صحنه فوق‌العاده‌ایست! دوربین تکان نمیخورد و همه‌چیز با چهره بینوش و صدا بیان میشود.) و پس از آن، درحالیکه روی راه پله نشسته موسیقی میاید و میرود. ژولی تلاش میکند از شرش خلاص‌شود اما موسیقی (و نور) دست‌بردار نیست. از دیدگاهی دیگر، اهمیت دوصحنه زدوخورد خیابانی و گیرافتادن در راه پله بخاطر آشکارکردن وجوه پنهان شخصیت ژولی هم هست. تا بعد...