بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سه رنگ کیشلوفسکی (۳۱) - سطل و پیرزن

موتیف به قطعه معمولا کوتاهی میگویند که ممکن است چندان چشمگیر نباشد اما تاثیرش مهمتر از خودش است. موتیف اینور و آنور در آهنگ حاضر میشود و یکی از عواملی است که به موسیقی، چه یک آهنگ سه دقیقه‌ای و چه یک سمفونی، هویت می‌بخشد. موتیف باعث همبستگی اجزاء آهنگ هم میشود و این دقیقا کاری است که صحنه کوتاه پیرزن/ بطری در سه‌رنگ کریشتف کیشلوفسکی انجام میدهد.

آبی: ژولی پیرزن را نمیبیندکاری که این صحنه (تلاش ستودنی سالخورده‌ای برای انداختن بطری در سطل بزرگ بازیافت) در سه‌رنگ انجام میدهد لینک‌دادن سه فیلم به یکدیگر است و بنظر من باید به هرسه صحنه بصورت کل واحد نگاه کرد. واقعه برای اولین بار در آبی، بعنوان صحنه‌ای معمولی در اواسط فیلم رخ میدهد. در دومین فیلم (سفید) همان ده دقیقه اول، صحنه ارائه میشود تا بلافاصله یادآور آبی باشد. اما ارائه این صحنه در سرخ، در ده دقیقه آخر است تا تماشاگر این صحنه‌ها را بین انبوه تصاویر سه‌رنگ، از یاد نبرد. ظاهرا هیچکدام از سه صحنه در پیشبرد فیلم نقشی ندارند اما درواقع وقتی این سه صحنه را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم که این ماجرا، شخصیت کاراکترهای سه فیلم را بصورت کپسول بما ارائه کرده: نقش اصلی این صحنه‌ها مقایسه قهرمانان سه فیلم در شرایط مساوی است. در آبی، ژولی اصلا ماجرا را نمی‌بیند چون چشمانش را بسته. او از موفقیتش در جداشدن از دنیای پیرامون لذت میبرد و براستی Comfortably Numb شده! فیلم روی آسودگی ژولی تاکید میکند: تنها باری که در طول فیلم هوا آفتابی است. تنها باری که تصویر به سفیدی، به نور مطلق فید میشود. تنها باری که ژولی خود را کاملا آزاد حس میکند و دوست دارد نوای خیالی فلوت را در ذهنش بشنود. همزمان با آن، پیرزنی در پارک نهایت تلاشش را میکند. ژولی و پیرزن هرگز در یک کادر دیده نمیشوند؛ جدایی محض.

سفید: کارول تنها لبخند میزنددومینیک، کارول بینوا را بخانه راه نداده و کارول دارد در خیابان از سرما میلرزد. در همین حین پیرمردی را می‌بیند که تلاش میکند بطری را توی سطل بیندازد. تلاش پیرمرد برای کارول جالب بوده و لبخندی تلخ میزند. شاید لحظه‌ای خود را فراموش کرده و شاید به بدبختی خودش میخندد: تو توی چه فکری هستی، من توی چه فکری! تمام فکر و ذهنت این است که بطری ناقابل را بندازی اون تو، تمام فکر و ذهنم این است که امشب چه خاکی بسرم بریزم! کارول و پیرمرد در قاب با هم نمایش داده میشوند. هر دو نیازمند کمک هستند، اما این کجا و آن کجا ("برابری").

سرخ: والنتین کمک میکندجالب‌ترین وجه صحنه در سرخ اینجاست که برخلاف دو فیلم قبلی نه در پاریس، که در ژنو اتفاق میافتد. والنتین با چشمانش خودروی قاضی را بدرقه میکند و در همان حال، پیرزنی را می‌بیند که... والنتین که اصولا خیرش به همه میرسد به پیرزن کمک میکند بطری را  در سطل بیندازد ("برادری"). می‌بینید که در هر فیلم قهرمان به ماجرا نزدیکتر میشود. در آبی هیچ ارتباطی نیست، در سفید کارول به ماجرا نزدیکتر شده اما واکنشی از خود نشان نمیدهد و بالاخره در سرخ والنتین در آن سهیم میشود. بعلاوه، این صحنه اشاره‌ای مجدد به یکی از موضوعات سرخ است: تقدیر. اگر خودروی قاضی از آن سمت نمیرفت، والنتین هم به آن سمت نگاه نمیکرد تا پیرزن را ببیند.

صحنه‌ها تفاوتهایی هم دارند. سالخورده فیلم سفید برخلاف دوتای دیگر مرد است نه زن. (پیرزنهای آبی و سرخ شباهت عجیبی دارند. آیا یکی هستند؟) سطل بازیافت سرخ به خاطر اختلاف مکانی شکل متفاوتی دارد. در آبی قهرمان فیلم در ماجرا شریک نیست و رویداد در روز رخ میدهد... تا بعد...