بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

دوش روانی ۲۶

به دلایل کاملا منطقی و بی‌اساس این تقریبا آخرین یادداشت «دوش روانی» است (مطلب بعدی آخری خواهد بود) و حالا که به انتهای خط رسیده‌ایم، ذکر چند مساله را ضروری میدانم.

یک. این بررسی به سه معنای مختلف مقدماتی بوده است. اولا نویسنده‌ای مبتدی داشته است. ثانیا مخاطبانش مبتدیان بررسی فیلم بوده‌اند نه متخصصان. و ثالثا با اصول اساسی (و نه پیچیدگی‌های سطح بالا) سروکار داشته و در آن تنها برخی کلیدهای اصلی برای تحلیل و تفسیر ارائه شده است. کوشیدم ساده بنویسم، بی آنکه واقعیتها (و ناواقعیتها) ی پیچیده سکانس بیش از حد ساده جلوه کنند.

دو. من طبیعتا تنها به برخی جنبه‌های سکانس پرداخته‌ام و باب بررسی‌های بیشتر برای بیننده علاقمند همچنان مفتوح است. فی‌المثل من هرگز به تناسب نماها با هم اشاره صریحی نکرده‌ام و یا مثلا از دلالتهای پنهان تصاویر سکانس حرفی نزده‌ام. مثلا و بعنوان یک نمونه پیشنهاد میکنم روی این ایده کلی کمی تامل کنید: «چاقو شبیه منقار پرنده است / ریتم آن شبیه نوک زدن است / پرنده‌ها را غالبا با نورمن می‌بینیم / قاب عکس پرنده میفتد و بعدا سر جایش گذاشته میشود» میتوان خیلی ساده و با محور قرار دادن پرندگان در سکانسهای نشیمن، دوش، و پاکسازی جنایت، به تحلیل جدیدی رسید.

سه. مقصود، تجربه کردن غنی‌تر سکانس (و از دیدگاهی جاه‌طلبانه‌تر: کلیت فیلم) برای خواننده/بیننده بود چرا که همه بحثهای مربوط به سینما میتوانند حداقل یک هدف معتبر داشته باشند: آماده‌تر کردن ما برای شرکت در یک تجربه دیداری شنیداری. شرح برخی از مسائلی که در یادداشتهای گذشته به آنها اشاره کردم به این دلیل نبوده که خود این مسائل سوژه مهمی برای بررسی هستند و در نتیجه، فراگیری و درک آنها به خودی خود هدف نیست. من و شما خیلی چیزها را می‌آموزیم تا بتوانیم بهتر تحلیل کنیم، فرایند تحلیل را می‌آموزیم تا بهتر ببینیم، و سعی میکنیم بهتر ببینیم تا بیشتر لذت ببینیم. همین. اصل ماجرا از نظر من همین است. اصالت لذت.

چهار. دوش روانی نمونه نسبتا کاملی از مهارت اعجاب‌آور یک فیلمساز در مسخر کردن ابزار به نفع مقصود خویش است. برای من این سکانس صرفا نمونه‌ای است از تعالی تکنیکی و نه چیز دیگر و برای همین است که گمان میکنم سکانس بیش از آنکه به درد لذت بردن بخورد، به درد یاد گرفتن میخورد. اگر بتوانیم در جایی یاد بگیریم، شاید بتوانیم در جای دیگری لذت هم ببریم.

پنج. ممکن است این شائبه بوجود آید که سکانس دوش بسیار بسیار بسیار تاثیرگذار است و دیدن آن برای هر بنی‌‌بشری تجربه‌ای بی‌‌نظیر خواهد بود. یقینا برای همگان چنین نیست و اساسا با پیشداوری نشستن و دیدن، نادرست است. مشکل بسیاری از کسانی که با همشهری کین مشکل دارند از اینجا شروع شده که انتظار داشته‌اند با بهترین فیلم تاریخ سینما (از هر لحاظ) روبرو شوند و این فیلم باید بتواند آنها را مدهوش کند، و نکرده. دوش روانی برای من و امثال ما دیگر صحنه بسیار بسیار بسیار تاثیرگذاری نیست اما قویا احتمال میدهم برای بیننده‌ای که از وجود چنین صحنه‌ای در فیلم خبر ندارد و برای اولین بار و بدون آگاهی قبلی فیلم را ببیند، همچنان تاثیرگذار و جذاب باشد.

شش. چه انتظاری از یک فیلم سرگرم کننده داریم؟ تاثیر دوش روانی از اینجا ناشی نمیشود که درباره آن بسیار گفته‌اند و چه در مورد سکانس دوش کلی مطلب خوانده باشیم و چه نخوانده باشیم، سکانس همچنان موثر است. قوت یک صحنه خوب به این نیست که الزاما نیاز به بازخوانی و یا احیانا رمزگشایی و نشانه‌شناسی و غیره داشته باشد. یک سکانس یا یک فیلم خوب بدون هیچ زور زدن اضافی توسط عوامل خارج از تصاویر فیلم، باید جذابیتی متکی به خود داشته باشد.

هفت. من معتقد نیستم این سکانس بهترین سکانس تاریخ سینماست. چون اصلا نمیدانم چنین چیزی وجود دارد یا نه.