با این منظور که نشان دهم هیچی الزاما صرفا از یک نما تشکیل نمیشود و ممکن است یک مجموعه نما یک هیچی تشکیل دهند، این هیچی را از روزی روزگاری در غرب (1968 - سرجو لئونه) مثال میاورم. سکانس سیزده دقیقهای آغازین فیلم که طی آن عنوانبندی فیلم آرامآرام نمایش داده میشود به بیننده علاقمند به سهگانه دلار اخطار میکند که قرار نیست فیلمی مشابه با آنها ببیند. این اولین سکانس، آشناییزدایی میکند و تماشاگر را آماده میکند تا فیلمی متفاوت از آثار قبلی لئونه را تماشا کند. سه مرد در ایستگاه منتظر قطار هستند و صدای آسیاب بادی قراضه، موسیقی شگفتآور صحنه است. خود فیلمساز درباره ساختهاش بهتر و بیشتر توضیح میدهد:
:: چرا سعی کردید زمان را کش بدهید و ضرباهنگ فیلم را کند کنید؟
:: قصد داشتم
بالهای با مردگان بسازم. این شخصیتها رو به زوال و فنا بودند و در همین حال شهرها
رو به پیشرفت. آنها میدانند که در پایان فیلم خواهند مرد و بهمین خاطر از حداکثر
زمان موجود استفاده میکنند تا همدیگر را برانداز و مطالعه کنند. بازی با زمان اهمیت
بیشتری میابد، چرا که به نوعی بیانگر اشتیاق و میل آنها به زنده ماندن است. اگر
روزی روزگاری در غرب دارای جنبههای ژاپنی است، بدین خاطر است که شرقیها نیز در
برابر مرگ فلسفهای مشابه دارند. سینمای ژاپن بابت نحوه استفادهاش از سکوت مرا
مجذوب خود میکند. ضرباهنگی دلنشین بوجود میاید. علاقه من به سینمای ژاپن در فیلمهای
اولم آنچنان حس نمیشود. هیچکدام آنها ضرباهنگ روزی روزگاری در غرب را ندارند. منطقی
هم هست. فیلمها کوتاهتر بودند و موضوعشان متفاوت. اگر کسی بخاطر یک مشت دلار و روزی
روزگاری در غرب را ببیند تصور میکند ساخته دو کارگردان مختلف است. مدتها بود که
میخواستم فیلمی با ضرباهنگ کند بسازم. مایل بودم حرکات دوربین مانند نوازش باشد.
تونینو دلیکولی (مدیر فیلمبرداری) دستپاچه شده بود. به روش کار من در خوب، بد، زشت
عادت کرده بود اما من میدانستم که سرانجام به ضرباهنگ دلخواه و مناسب خود دست
یافتهام.
:: و به همین خاطر است که عنوانبندی فیلم را این گونه ساختید؟
:: بله. با
انتظار کشیدن بازی کردم. سه مرد که در صحرا منتظر قطاری هستند و جز انتظار کشیدن
کار دیگری از دستشان برنمیاید. یکی با انگشتان دستش بازی میکند و بدین ترتیب عصبی
بودنش را نشان میدهم. دیگری آنقدر تنبل است که با وجود اینکه قطرات آب روی پیشانیش
میافتد از جایش تکان نمیخورد و در عوض کلاهش را بر سر میگذارد! در پایان آبی را که
بر روی کلاه جمع شده مینوشد... آخری با مگسی گلاویز شده و در عین حال منتظر مردی
است که قرار است با قطار برسد... من این انتظار کشیدن را به تصویر درآوردم. آن را
کش دادم. نامم را بر روی نرده راهآهن نوشتم... انتخاب بازیگران این صحنه حسابشده
بود. وودی استرود را بابت جان فورد انتخاب کردم. جک ایلم در وسترنهای فراوانی بازی
کرده است... فیلمبرداری این صحنه سه روز طول کشید. حدود 24 ساعت برای جدال ایلم و
مگس وقت صرف کردیم. ریش او آغشته به عسل بود.
پیش از فیلمبرداری از موریکونه
خواسته بودم برای این صحنه موسیقی بنویسد. زمان تدوین آنرا کنار گذاشتم و فقط از
صداهای صحنه استفاده کردیم. وقتی انیو این فصل را دید، با دقت به صداها، سکوت و وزش
باد گوش داد. رویش را به من کرد و گفت: «این زیباترین موسیقیای است که تابحال
ساختهام.»
:: آیا از این فیلم بیش از سایر فیلمهایتان راضی هستید؟
:: خیر. در این فیلم
به هشتاد درصد از آنچه میخواستم رسیدم، با روزی روزگاری در امریکا به صد درصد ...
باید بگویم تماشاگران فرانسوی واکنش فوقالعادهای نسبت به فیلم [روزی روزگاری در
غرب] نشان دادند. بیشک به این دلیل که با سینمای کند و متفکر آشنایی بیشتری دارند.
سینماگران فرانسوی امکان ساختن آثاری را دارند که در آن ضرباهنگ کند میتواند
الهامبخش آنها باشد تا به فیلم حالتی شاعرانه بدهند. اما تماشاگران کشورهای دیگر
خواهان سرعت هستند. همکارانی مانند مارکو فرری، استنلی کوبریک، سام پکینپا یا جان
بورمن از فیلم تعریف کردند. بسیار خوشحال شدم، خصوصا اینکه خود من هم از فیلمهای
آنها بسیار خوشم میامد.