بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

هیچی ۷- شمال با شمال غربی

«دیدم که با یک وضعیت قدیمی قراردادی روبرو هستیم. مردی است که در یک نقطه کاشته شده که احتمالا هدف گلوله قرار بگیرد. معمولا این صحنه را چطور از کار درمیاورند؟ شبی تاریک در تقاطع دو خیابان باریک شهر. قربانی در دایره‌ای نور زیر یک تیر چراغ منتظر ایستاده است. باران به تازگی سنگفرشها را شسته است. تصویر درشتی از یک گربه سیاه که چسبیده به دیوار یک خانه دور میشود. نمایی از یک پنجره و چهره‌ای که دزدکی پشت دری را کنار میزند تا به بیرون نگاه کند. اتومبیل سیاه رنگی که آرام‌آرام پیش میاید، و غیره. نقطه مقابل چنین صحنه‌ای چه میتوانست باشد؟ اینکه ظلمتی و دایره نوری و هیکل مرموزی در پنجره در کار نباشد. هیچ، فقط آفتاب تند و روشن و یک بیابان باز و گسترده که در آن حتی از یک درخت یا خانه که عوامل خطر بتوانند پشت آن مخفی شوند اثری نباشد.»

قراره اینجا با کسی ملاقات کنین؟

در اواسط فیلم شمال با شمال غربی (1959 - آلفرد هیچکاک)، راجر تورنهیل (کری گرانت) در چنین جایی منتظر فرد یا افرادی است که با آنها قرار دارد اما آنچه روی آن تاکید میشود «هیچ» است. نمای اول این سکانس 9 دقیقه‌ای یک نمای عمومی یک دقیقه‌ای از بیابان است که جاده‌ای از وسط آن رد شده. اتوبوسی از انتهای جاده نمایان میشود، طول جاده را طی میکند، می‌ایستد، راجر را پیاده میکند، مسیرش را ادامه میدهد و از قاب خارج میشود. پس از آن ما راجر را می‌بینیم که دور و برش را، بدنبال نشانه‌ای از هر چی!، بررسی میکند. کات به آنچه می‌بیند (هیچی). کات به راجر که سوی دیگر را می‌بیند. کات به آنچه می‌بیند (هیچی). کات به راجر که سوی دیگر را می‌بیند. کات به آنچه می‌بیند... چند تایی هم ماشین رد میشوند ولی فقط رد میشوند و باز هم هیچ. این مجموعه نماهای متعامل تقریبا 2 دقیقه طول میکشند. در لانگ‌شات (یا اکستریم لانگ‌شات) های بیابان، هیچکاک با استفاده از فیلمبرداری Deep Focus همه جای تصویرش (چه پیش‌زمینه، چه پس‌زمینه) را کاملا واضح ساخته و در نتیجه هیچی با همه ابعادش رخ مینماید (منتقدان رئالیست معتقدند ترکیب وضوح ژرف و تدوین درست، پراکندگی و جدایی را برجسته میکند). نکته جالب دیگر اینجاست که این نماهای بیابان گام به گام کوتاهتر و ضرباهنگ اندکی سریعتر میشود. طول نماها از تقریبا 5 ثانیه شروع میشود و کم‌کم با گذشت زمان به تقریبا 2 ثانیه هم میرسند (یعنی سرعت کات شدن آنها بهم بیشتر میشود). اما با این وجود مشخص است که هیچکاک نه با زمان، که دارد با مکان بازی میکند. 4 دقیقه پس از شروع سکانس، بالاخره ماشینی جلو میاید و مردی را پیاده میکند. مرد روبروی راجر می‌ایستد و راجر و ما احتمال میدهیم که او همان موضوع قرار است. راجر ابتدا از دور محتاطانه حضور او را بررسی میکند (عکس) و بعد بسمت او میرود و گفتگو را شروع میکند. مرد دهقانی ساده است و از ماجرا بی خبر. نمای روبروی این رویارویی بسیار جالب است. اولا باز هم از وضوح ژرف استفاده شده و ثانیا دهقان از راجر به دوربین نزدیک‌تر است و بزرگتر از او بنظر میاید خصوصا که (ثالثا) لنز واید است و در پرسپکتیو غلو شده و همینطور در اندازه‌های دو مرد: راجر در نگاه اول بشکل مضحکی حقیر و بی‌دفاع بنظر میرسد. از لحظه شروع سکانس تا شنیده شدن صدای هواپیما (و متعاقبا حمله آن به راجر) پنج و نیم دقیقه طول میکشد. کار کردن چنین هیچی‌ای آنهم در تقریبا نیم قرن پیش نیازمند جرأت و جسارت بالایی بوده است که همواره هیچکاک را از سایر هم‌عصرانش متمایز کرده.

بقیه چهار و نیم دقیقه سکانس به حملات هواپیمای سمپاشی به راجر میگذرد. با آنکه این سکانس بخاطر فیلمبرداری تعداد نه چندان کمی از نماها در استودیو (و بعضا استفاده از حقه‌های تصویری منقضی شده) امروزه اندکی مصنوعی و غیر طبیعی جلوه میکند، اما بهرحال همانطور که فرانسوا تروفو توصیف کرده «بسیار متمایز و درخشان» است. فیلمبرداری، دکوپاژ، ترکیب‌بندی قابها، تدوین، ریتم کاملا سنجیده، و خصوصا صدا، یک سکانس محشر تحویلمان داده‌اند.