بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سینمای ناطق ۱۰- نوشته‌های میانی

سینمای ناطق، پیوند بین فیلم و موسیقی را عمیق‌تر و تطبیق صدا و تصویر را نیز بسیار دقیق‌تر ساخت. نقش «بداهه» در ارائه صدا و موسیقی به صفر رسید و صدا نیز مانند تصویر حالت قطعی، پیش‌بینی شده و تغییرناپذیر بخود گرفت. آنچه توسط حرفه‌ای ترین ارکسترهای دوران صامت بشکل مصنوعی خلق میشد، با فرآیندی بمراتب ساده‌تر در سینمای ناطق در دسترس بود. بعلاوه، صدا باعث حذف واضح‌ترین مشخصه فیلم صامت شد: نوشته‌های میان تصاویر.


تقریبا از همان هنگام که قرار شد سینما قصه‌گو باشد، یعنی قبل از 1910، نوشته‌های میانی (Title Cards) هم برای تفهیم بیشتر روایت روی پرده حاضر شدند. این نوشته‌ها عموما دو دسته بودند. دسته اول آنهایی که صدای گفتگوها و یا صداهایی که شنیده نمیشدند بودند («من بدون تو نمیخوام زنده بمونم!» / «تلفن زنگ میزند») و دسته دوم، آنهایی که باید نکاتی را به تماشاگر تازه‌کار سینما که احتمال داشت خیلی چیزها را خودبخود نفهمد گوشزد میکردند («فردای همان روز»، «نمیدانست باید چه کند»). این دسته چون برخلاف گروه اول تاثیر حیاتی روی فیلم نداشتند، بسیار کمتر بکار میرفتند و البته فقط نوشته‌های دسته دوم در سینمای ناطق مورد استفاده قرار گرفتند (و می‌گیرند). بهرحال با اینکه وجود این نوشته‌ها به آسانی توسط تماشاگر و فیلمساز پذیرفته شده بود، ولی بالاخره بهترین نوشته‌ها هم در حقیقت عهده‌دار وظیفه‌ای بودند که در اصل باید توسط صدا انجام میگرفت. طبیعتا کارگردان می‌کوشید جوری فیلم بسازد که نیازی به نوشته نباشد و تعداد نوشته‌های فیلم شده بود معیار سنجش استعداد کارگردان. بدبختانه من تنها فیلم داستانی سینمای صامت که در آن مطلقا نوشته بکار نرفته را ندیده‌ام: فرانسوا تروفو آخرین خنده (محصول 1924) را فوق‌العاده و یکی از بهترین آثار مورنا میخواند. با این وجود حتی در فیلمهای خوب صامت هم نوشته کم نبود. خصوصا آنهایی که از روی نمایشنامه ساخته شده‌اند، که در مجموع بنظرم فیلم نیستند؛ صرفا انبوهی کلوزآپ صورت افراد هستند که دائم بینشان متن گفتگوها میاید.


یکی از ویژگیهای نوشته‌ها این بود که کارگردان قانونا کنترلی روی آنها نداشت. وظیفه نوشتن و نیز تعیین محل آنها بعهده تدوینگر بود. خواه ناخواه این نوشته‌ها به ریتم و ضرباهنگ فیلم آسیب میزدند و از طرف دیگر این احتمال بود که در اتاق تدوین داستان فیلم بکلی دگرگون شود: درامی که به زعم تهیه‌کننده یا تدوینگر ضعیف از آب درآمده بود، اولش میرفت آخرش، آخرش میامد اولش و یک مشت نوشته پرت‌وپلا فیلم را به یک هجویه تمام‌عیار بدل میکردند. از این طرف، برخی تماشاگران هم در لب‌خوانی چنان خبره شده بودند که مثلا وقتی در فیلم بازیگران بشدت به هم بدوبیراه میگفتند اما نوشته‌ها یک گفتگوی سازنده! را پیشنهاد میکرد، سیل نامه‌های اعتراض‌آمیز بطرف استودیو سرازیر میشد.


در نیمه اول دهه 1920، آلفرد هیچکاک کارش را در سینما با نوشتن همین نوشته‌های بین تصاویر آغاز کرد، و از همین جا یاد گرفت همه چیز باید تا حد ممکن به زبان تصویر بیان شود...