بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

دوش روانی ۱۸

شش. هیچکاک طول زمانی حادثه را روی پرده طولانی‌تر کرده و در واقع زمان را کش داده است. چنین جنایتی (کشتن یک نفر به این شکل) بنظرم به زمانی کمتر از آنچه در فیلم می‌بینیم نیاز دارد اما واقعیت اینست که ما به زمان احتیاج داریم تا ضربه ناشی از حمله را درک کنیم. هیچکاک طول اجرای جنایت را طولانی میکند تا بیننده کاملا درک کند که چه اتفاقی افتاده است. در نگاه اول این مساله با ناگهانی بودن حادثه منافات دارد اما در اینجا دو چیز که بنظر متضاد میرسند در اصل به یکدیگر وابسته هستند. بله، جنایت باید غافلگیرانه باشد، اما این غافلگیری باید برای مدت زمان قابل قبولی ادامه یابد تا بیننده متوجه شود که غافلگیر شده. تصور کنید مثلا در عرض 20 ثانیه کار تمام میشد. آنوقت بود که صحنه بجای شوک‌آور بودن، فقط و فقط مبهم بود. پرداخت هیچکاک این اجازه را به او داده که مدت زمان جنایت را هر اندازه که خودش خواسته کش بیاورد و طولانی کردن زمان، کاری بود که با هر پرداخت دیگری اگر نگوییم غیرممکن، لااقل بسیار مشکل بود.

هفت. ابهام و عدم وضوح تصاویر باعث میشود که قاتل از دید بینندگان پنهان باقی بماند و هویت او مشخص نشود. دیدگاه سرگردان تماشاگر باعث میشود قاتل مخفی بماند چون در این لحظات لازم است تصور کنیم مادر نورمن مرتکب جنایت شده و نماهای کوتاه از هیکل نامشخص فرد مهاجم در خدمت این هدف است. در اصل فرصت دیدن از ما گرفته شده است و رسیدن به چنین هدفی با هر پرداخت دیگری مشکل بود چون بالاخره اگر نماها کمی طولانی‌تر بود یا زوایا بهتر بود یا از نماهای دورتری ماجرا را می‌دیدیم بالاخره قاتل را واضح‌تر می‌دیدیم!

هشت. پایان دوش روانی، زمانی است که قهرمان ما در فیلم کشته شده است و تماشاگر دنبال نقطه اتکای تازه‌ای میگردد. در سکانس‌های قبلی آرام‌آرام مرجع دیگری برای سمپاتی به بیننده داده شده و بالاخره در پایان این سکانس تماشاگر از قهرمانی که از اولین نماهای فیلم با او همراه بوده کاملا جدا میشود. بیننده تا اینجا تقریبا به طور کامل در صحنه‌ها شریک ماریون و با او بوده است اما در آغاز صحنه دوش ما تقریبا برای اولین بار از او جدا میشویم و چیزی را می‌بینیم که ماریون از آن مطلقا بی‌خبر است: دید زدن او توسط نورمن. در پایان این سکانس ماریون خواهد مرد و بنابراین همراهی ما با ماریون هم باید تمام شود. بدنه سکانس دوش از این حیث نیز نقطه عطف فیلم است چون تماشاگر از لحاظ عاطفی سرگردان میشود. در واقع در جریان صحنه نیز پرداخت هیچکاک دقیقا همین امر را شبیه‌سازی میکند. ما با نوسان و تلاطم شدید از این زاویه به آن زاویه پرتاب میشویم و با پیش رفتن واقعه، حوادث کمتر و کمتر از دیدگاه ماریون نمایش داده میشوند. در اوائل صحنه یکی دو بار تن قاتل را (از دید ماریون) می‌بینیم اما بعدتر، بیشتر ماریون دیده میشود. به اواخر ماجرا که میرسیم، دیدگاه دوربین بیشتر دیدگاه قاتل است تا دیدگاه قربانی. ما از ماریون فاصله گرفته‌ایم و در نمای طولانی پایان سکانس از خود او هم کم‌کم دور میشویم. با هر تصویرسازی دیگری، بازسازی تصویری این سرگردانی دیدگاه تماشاگر کم‌اثرتر و نامفهوم‌تر بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
Shevchenko 14 اردیبهشت 1385 ساعت 02:02

!You finally convinced me

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد