بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

کمتر از چند دقیقه با بقیه

My wife and 12-year-old daughter are different people in the sense that my wife will occasionally kiss me on the lips, and my daughter, occasionally on the cheek. With this one exception, they're exactly the same person. And when I told them, "I'm thinking about going back to Iraq," they rolled their eyes and said, "Uh-huh." I interpreted that to mean "You're an idiot".

می‌توانستم بجای آن حرفهایی که در یادداشت قبل از قول شان پن نوشتم، خیلی ساده، سوال و جوابم با او را شرح دهم که احتمالا هم برای علاقمندان به سینما جالب‌تر بود و هم کسی حساسیت نشان نمیداد. اما ترجیح دادم آن جملاتی را که برای خودم تعجب‌برانگیزتر بود نقل کنم. فکرش را هم نمیکردم که اینجور در مقابل آن موضع منفی (هم اینجا و هم در بین دوستانم) گرفته شود. من تمام سعی‌ام را کردم که به دور از هرگونه قضاوت و کاملا بی‌طرفانه، فقط گزارش کنم. اما حالا، شاید لازم باشد چند کلمه توضیح بدهم.یک: سعی کرده‌ام بخودم بقبولانم که اینترنت یک محیط کمابیش دموکراتیک است و همه حق اظهارنظر خودشان را دارند و من باید اول حضور مخالفم را کاملا تحمل کنم و بعد، با او خیلی آرام (و بقول پدرخوانده، «منطقی») بحث کنم. اما حیف، ظاهرا فضای سایبر هم دست کمی از فضای روزمره ما ندارد و بهمان اندازه کم‌طاقت است. تا وقتی آدمها دارند از هم تعریف میکنند و به‌به و چه‌چه میگویند اوضاع بر وفق مراد است. اما با کوچکترین حرف ناموافق، ناگهان همه شمشیرها از رو بسته میشود. صد البته منظورم خیلی بیش از آنکه متوجه نظرات یادداشت قبلی باشد، متوجه فضای کلی حاکم بر وبلاگها و خصوصا تالارهای گفتگوی فارسی است. بهرحال، گمان میکنم لازم است هنگام دادن دشنامهایی مثل «احمق» و «حرامزاده»، احتیاط بیشتری بخرج بدهیم.

دو: تصور میکنم نه انتخاب صدام با اکثریت صددرصد در سال 2002 و نه انتخاب این دفعه احمدی نژاد (علیرغم برخی شباهتهای ظاهری به همدیگر) هیچکدام هیج ربطی به شان پن نداشه باشند. از این قبیل اتفاقات شبه انتخاباتی دائم در کشور ما و در عراق سابق و در عراق فعلی میافتد. اینکه بگوییم یادت باشه شان پن وقتی رفت عراق ملت همه به صدام رای دادن، هیچ چیز خاصی را ثابت نمیکند. بنظر من این دو گزاره بی‌ارتباط هستند.

سه: اینطور که BBC نقل میکند، شان پن به درخواست خودش به جماران و منزل امام رفته و نه مثلا بخاطر برنامه تنظیم شده توسط مدیر برنامه‌هایش (البته اگر فرض کنیم اساسا او در این سفر همراهی با این عنوان هم داشته). تازه بعد از آنجا رفته با نوه امام هم دیدار کرده. کرم از خود درخت است.

چهار: ظاهرا و متاسفانه دوستان دچار یک سوء تفاهم ساده شدند و حرفهای او را حرفهای من قلمداد کردند یا فکر کردند نقل قول این حرفها بمعنای تایید و حمایت از این حرفها هم هست. وقتی این حرفها را زده که من نمیتوانم بگویم نزده! در اینکه من برای دیدنش خوش شانس بوده‌ام حرفی نیست (بویژه آنکه اگر اصرار مادربزرگم نبود گذرم آنوری نمی‌افتاد و در حالیکه چند متر با پن فاصله داشتم او را نمیدیدم)، اما اینکه بخاطر رفتن به جماران و نقل قول حرفهای او به کسی انگ حزب‌اللهی بودن (با تصور تقریبا مشترکی که همه درباره این واژه داریم) زده شود خیلی ناخوشایند است.

پنج: یکی از دوستانم به من میگفت چرا اشتباه بودن حرفهایش را به او گوشزد نکرده‌ام. بر فرض اشتباه بودن حرفهایش، واقعیت این است که من در لحظات اولیه شوک ناشی از دیدن خانه امام به او رسیدم و در آن لحظات هر آدم دیگری هم شوکه میشود. ربطی به اینکه شما انقلابی هستید یا ضد انقلاب هم ندارد. اصولا برای چنین آدمی دیدن خانه کوچک و ساده - خصوصا که متعلق به آدم معروفی هم باشد - شگفت‌آور است. همانطور که کمابیش برای همه ما هم هست. خانه امام همان تاثیری را روی من دارد که خانه احمدی نژاد (در انتخابات امسال) و خانه توکلی (در انتخابات 4 سال قبل) و خانه سایر قدرت‌طلبان کوخ‌نشین گرامی دارد. این از این. اما بعد، مطمئن باشید این شوک بهیچ وجه از شوک دستگیری‌اش توسط شبه نظامیان در عراق بیشتر نبوده و ببینید چگونه و با چه خونسردی و ملاحتی در گزارشش برای «سن فرانسیسکو کرونیکل» کل ماجرای دستگیری را شرح داده. در مورد این قضیه هم همینطور است. فرض کنید شما با دوستتان در حال گردش در یک کشور خارجی هستید. اتفاقی توجه‌تان را جلب میکند و شما به دوستتان نظرتان را راجع به اتفاقی که افتاد میگویید. در همین احوال یک رهگذر از قیافه شما خوشش میاید و می‌ایستد و به حرفهای شما گوش میدهد. حضور او اندکی ناخوشایند است اما او را نادیده میگیرید. حالا فرض کنید پس از پایان حرفهای شما، در حالیکه تنها 60 ثانیه است که همدیگر را دیده‌اید، طرف میگوید دوست عزیز شما اشتباه میکنید و شروع میکند به دلیل آوردن. شما با خودتان چه فکری میکنید؟ آیا چیزی غیر از این است که: «آخه مرد حسابی تو سر پیاز بودی یا ته پیاز که داری واسه من استدلال بلغور میکنی»؟! شرایط من هم تقریبا مشابه بود و انتظار اینکه من در آن شرایط باید او را مجاب میکردم چندان منطقی نیست.

شش: فکر نکنید که شان پن چون این حرفها را زده پس آدم خیلی مثبتی است و از رهبران ما خوشش خواهد آمد. ما مملکت جالبی داریم و در آن بهانه برای متعجب شدن فراوان است. داغی بالاخره از سر شان پن خواهد پرید و آنوقت، میتواند این خانه را با بقیه چیزهایی که در ایران دیده کنار هم بگذارد و به یک تحلیل نسبتا منطقی برسد. بهرحال، همه باید منتظر گزارش او از ایران باقی بمانیم. شخصا پیشنهاد میکنم برای آنکه با ادبیات و نوع نگاه او به دنیای ما جهان سومی‌ها آشنا شوید گزارش‌گونه او از عراق (قسمت اول / قسمت دوم) را بخوانید.

هفت: چرا معتقدیم حرفهای او صد من یه غاز است؟ او چند تا ابهام مطرح کرده که بنظر من ابهامات بی‌ربطی هم نیست. مشکل اینجاست که ما چون این حرفها را طی این ربع قرن n بار شنیده‌ایم و از آدمهایی هم شنیده‌ایم که دیگر مطلقا بهشان اعتماد نداریم، به این باور قطعی رسیده‌ایم که خود حرفها هم از اساس غلط است. بنظر من حرفهای او ماهیتا صد من یه غاز نیست ولی وقتی از فیلتر میگذرد و ایرانیزه میشود، آنوقت است که صد من یه غاز میشود.

هشت: همه میتوانیم امیدوار باشیم که او همانطور که در مصاحبه کوتاهش با نیکی کریمی گفته، باز هم به ایران سفر کند. ظاهرا زیادی بهش خوش گذشته!

نه: راستی، همسر شان پن را که میشناسید نه؟! رابین رایت پن در فارست گامپ نقش جنی (دوست فارست) را بازی میکرد. البته آنزمان فقط رابین رایت بود و با آنکه از شان پن دو تا بچه داشت، هنوز لفظ «پن» به فامیلش اضافه نشده بود!

خب، بگذریم. از یادداشت بعد دوباره موضوع سینمای ناطق را ادامه میدهم و خیلی هم بیشتر از آنچه فکر کرده‌اید آدم سمجی هستم! هر چند که سریعتر از آنچه قبلا فکرش را میکردم موضوع را جمع‌وجور خواهم کرد. سرتان را درد آوردم. می‌بخشید.