بیمار روانی

The Master's Masterpiece

بیمار روانی

The Master's Masterpiece

سینمای ناطق ۲۰- ارنست لوبیچ

آلفرد هیچکاک او را «مرد سینمای ناب»، فرانسوا تروفو «یک شاهزاده» و اورسون ولز او را «یک غول» نامیده‌اند. ارنست لوبیچ شخصیت ممتاز تاریخ سینماست. فرای هدایت بازیگران و کارگردانی صحنه‌ها، لوبیچ به همه آثارش امضای شخصی خودش یا همان «تاثیر لوبیچی» را افزود؛ ترکیبی از سبک خاص و جذابیتی فریبنده، که با مهارت تمام روی پرده در هم آمیخته‌اند.

دائرة‌المعارف سینمانیا بیوگرافی ارنست لوبیچ را با جملات بالا آغاز کرده. لوبیچ (که به دعوت مری پیکفورد به امریکا آمد) فیلمهای صامتش را در دهه 20 برای وارنر، فیلمهای ناطقش را در دهه 30 برای پارامونت، و آخرین شاهکارهایش را در دهه 40 برای مترو ساخت. کارگردان فیلمهای صامت اسلپ‌استیک و (اندکی بعدتر) بزن و برقص، از معدود افرادی بود که با ناطق شدن سینما بسرعت متوجه قابلیتهای وسیع این «چیز» جدید شد و بشکلی محسوس نحوه شخصیت‌پردازی و روش تعریف کردن داستانهایش را عوض کرد. طبیعی است که او با توجه به نوع فیلمهایی که در دوران صامت میساخت، بشدت به حرکت علاقمند و به رابطه عمیق موسیقی و تصویر معتقد بود و در همان اولین فیلمهای ناطقش، دنبال راهی برای آزاد کردن دوربین میگشت. لوبیچ جوان که در سال 1929 بزرگترین کارگردان پارامونت بود اعتقاد داشت لازم نیست فیلم ناطق، «تمام ناطق» باشد، و همینطور لازم نیست همه صداها عینا ضبط شوند. در نتیجه او در دو فیلم ناطق اولش (کمدی موزیکالهای رژه عشق در سال 1929 و مونت کارلو در سال 1930) صحنه‌های بدون کلام یا صدا، زیاد داشت و هنگام ضبط این صحنه‌ها دوربین را از جعبه ضدصوتش بیرون آورد، مثل ایام صامت زوایای دوربین را مدام عوض کرد و دست آخر، صداها و موسیقی لازم را بعدا به آن افزود (مونت کارلو را ندیده‌ام). مثلا رژه عشق پر است از شوخیهای لفظی‌ای  که در زمان خود شوخیهای رکیکی قلمداد میشد و هرگاه داستان به جاهای باریک میرسد یا موریس شوالیه صدایش را کم میکند، یا در بسته میشود و یا دوربین از تالار بیرون میرود و در نتیجه تماشاگر فقط تأثیرش را روی پرده می‌دیده است. امثال ارنست لوبیچ باعث شدند تماشاگران در انتهای سال 1929 از کشف یک چیز جدید در فیلم ناطق بسیار خوشحال شوند و این چیز جدید، «سکوت» بود. او علاوه بر آنکه برای شوخی لفظی و حتی کمدی موقعیت، محل و منطق سینمایی در نظر گرفت، اولین کارگردانی بود که برای زیر آواز زدن بازیگر هم محل و بهانه نسبتا طبیعی پیش‌بینی کرد.

لوبیچ با ضبط فیلم صامت و افزودن صدا در مرحله بعد نه تنها آزادی بیشتری به دوربین داد، بلکه آن تسلطی را که شرط اساسی آفرینش هنری است بر اجزاء صحنه بدست آورد. او در لالایی ناتمام (محصول 1932 و تنها فیلم جدی‌اش در این دوره) نشان داد که در بکار بردن دوربین فیلم ناطق برای مقاصد جدی هم باندازه کافی مهارت دارد. بهرحال، تسلط عجیب او در گذر از دوره صامت به ناطق و ساخت فیلمهای موفق در هر دو دوره، تنها بخشی از عوامل فراوانی است که لوبیچ را لوبیچ کرده. وقتی بر کسی پوشیده نیست که بیلی وایلدر او را در حد خدا می‌پرستید، واقعا جای تاسف است که ارنست لوبیچ و فیلمهایش آنچنان که شایسته‌شان بوده قدر ندیده‌اند.