آبی فیلمیست درباره موسیقی، ولی موسیقی آن نسبت به خیلی از فیلمهای درباره موسیقی (مثل موزیکالها یا بیوگرافیها) کمتر شنیده میشود. با این وجود آنچه حضور فعال موسیقی را القا میکند مدت زمانی که موسیقی روی تصاویر بوده نیست، بلکه نحوه بکاربردن آن است. زبیگنیو پرایزنر معمولا برای گذاشتن موسیقی روی تصاویر از الگوی کلاسیک تبعیت نکرده. لحظاتی در فیلم هست که کارگردان فکر میکرد نیاز به همراهی موسیقی دارند اما پرایزنر چنین نمیکرد. او روی لحظات احساسی فیلم موسیقی نگذاشته تا بیننده مستقیما با تصاویر درگیر شود. بعلاوه، اطلاق عنوان "موسیقی متن" به موسیقی آبی بنظرم چندان درست نیست. بجز چند مورد، هرگاه موسیقی را میشنویم، صدای صحنه ابدا بگوش نمیرسد. یعنی موسیقی بعنوان تزیین تصاویر و یا تقویت حس آن بکار نرفته، بلکه عنصر اصلی صحنه محسوب میشود.
از طرف دیگر کافیست سکانس تصحیح کنسرتو توسط ژولی و اولیویه را بخاطر بیاورید تا متوجه اوج هماهنگی موسیقی با فیلم شوید. علت اصلی این هماهنگی آنست که کریشتف کیشلوفسکی قبل از فیلمبرداری اولین پلان، موسیقی آبی را بطور کامل در اختیار داشت. پرایزنر موسیقی را قبل از شروع فیلمبرداری و بر مبنای سناریو نوشته بود و با هربار بازنویسی سناریو تغییرات لازم را در موسیقیاش اعمال میکرد (البته این روند در مورد سایر فیلمهای کیشلوفسکی نیز صدق میکند). پرایزنر همه آنچه را لازم میدانست ضبط کرد و فقط آنچه را ضروری بود روی تصاویر گذاشت. در نتیجه آلبوم موسیقی آبی حاوی قطعاتی است که در فیلم شنیده نمیشوند. مثلا پرایزنر میخواست موسیقی سه رنگ نیز همچون تصاویر آن دارای اشتراکاتی باشند: اجرای کوتاه و جمعوجور بولروی سرخ توسط پیانو، ایدهای بود که نهایتا در آبی گنجانده نشد.
موسیقی در آبی باعث جدایی و اتصال آدمها میشود و همانطور که پازل فیلم (و طبیعتا زندگانی ژولی) رفتهرفته تکمیل میشود، قطعات نصفهنیمهای که در طول فیلم میشنویم کمکم بهم میپیوندند و در پایان موسیقی را در کمال عظمت و وقار میشنویم. سوپرانو میخواند...
Though I speak with the tongues of angels,
If I have not love...
My words would resound with but a tinkling of a cymbal.
And though I have the gift of prophecy...
And understand all mysteries...
and all knowledge...
And though I have all faith
So that I could remove mountains, if I have not love...
I am nothing.
Love is patient, full of goodness; Love tolerates all things,
Aspires to all things,
Love never dies,
while the prophecies shall be done away,
tongues shall be silenced, knowledge shall fade...
thus then shall linger only
faith, hope, and love...
but greatest of these...
is love.
تا بعد...
یه چیزی که اشاره نکردی بهش پایان فیلم که این خود جولی این بار آهنگ رو شروع میکنه برعکس قبلش که این موسیقی بیان گر جبری بود که بهش شده . یه جورایی به نظرم میشه از همین راه گریز زد به مفهوم آزادی یا همون آبی.