سکانس اول آبی: اتومبیل بسرعت در جادهای پیش میرود. وارد تونل میشود. میبینیم که در تونل هم از همه سبقت میگیرد ولی بندرت از او سبقت میگیرند و سرعت ماشین بیش از حد معمول برای حرکت در تونل است (هرچند ممکن است بیننده بوضوح اینها را متوجه نشود). در تونل بالاخره یکی از سرنشینان را میبینیم : دخترکی معصوم که از شیشه عقب حرکت ماشینهای عقبی را تماشا میکند (سرنشین اول). تونل آکنده از نور قرمز (چراغ ماشینها، چراغهای خود تونل) است و انعکاس نور متمرکز چراغهای قرمز سقف تونل دائم از روی صورت دخترک رد میشوند. آشکارا خطری در پیش است (اصلا ورود خودرو به تونل برای مسلط کردن نور قرمز بر آن است، وگرنه دلیلی ندارد که ماشین وارد تونل شود). دو نمای بعدی جالب و مهمند: در نمای اول اتومبیل توقف میکند و دخترک میپرد بیرون (احتملا واسه دست به آب!). در همین نما راننده (سرنشین دوم) را از پشت میبینیم که از ماشین بیرونآمده و اندکی خستگی درمیکند. در نمای دوم از یکی از اجزاء موتور چیزی میچکد و سرنشینان از این نقص بیاطلاعند. پازل سرعت و نور قرمز با چکهکردن موتور کامل میشود و دیگر باید منتظر اتفاق ناخوشایندی باشیم. صدای روی همین تصویر: بجنب آنا، برگرد! صدای زنی (سرنشین سوم) است. پازل سرنشینان هم کامل میشود: یک خانواده سه نفره. در نماهای بعدی تصادف سنگین اتومبیل رخ میدهد که جوانی شاهد واقعه است. چند لحظه پس از تصادف، توپی پلاستیکی از در عقب - که بواسطه تصادف باز شده - آرام آرام بیرون میافتد. حداقل برای دخترک اتفاقی افتاده. کل این سکانس 3 دقیقه طول میکشد و اینکه بر سر خانواده چه آمده در سکانس بعد مشخص میشود.
خودروی حامل یک خانواده - که زندگی خوبی دارند (همدیگر را دوست دارند) - در یک تصادف که بعلت نقص فنی ماشین است آسیب بسیار شدیدی میبیند و کسی شاهد تصادف است. هر فیلم هالیوودی اینرا اینجوری نشان میدهد: سکانس 1: افراد خانواده دور هم در خانهشان جمعند. دخترکی شیرین دارند و با شیرینکاریهای او میگویند و میخندند. معلوم است که کانون خانواده حسابی گرم است. بین حرفهای پدر و مادر میفهمیم که سفری تفریحی در پیش است. سکانس 2: پدر با کمک دیگران آخرین وسایل را در ماشین جا میدهد. زن: ... رو چک کردی؟ مرد: آره. زن: ... رو چطور؟ مرد: سوزی تو هم با این سوالات! یالا یالا، زودتر سوار شین ببینم! مادر و دختر با هم سوار میشوند. اتومبیل راه میافتد و از دوربین دور میشود. سکانس 3: اتومبیل در حرکت. باز هم کیف همه کوک است. بالاخره فیلم خانواده را رها میکند و در یک نمای لایی: از جایی از موتور قطراتی میچکد. مجددا خانواده: پس از حرف خندهدار مادر هرسه از ته دل میخندند. بعد، نمایی از چند پسر بچه که کنار جاده سر هیچی دارند دعوای لفظی میکنند. مجددا نمایی از موتور که همچنان چکه میکند. سپس باز هم نمایی از سرنشینان شاد و بیخبر از همهجا. نمایی از پسربچهها. حالا سروکله موسیقیای رعبآور هم پیدا میشود. مجددا نماهای خانواده، موتور و بچهها با مدت زمانهای متفاوت. خطر را حس میکنیم و تعلیق شدیدی در فضای فیلم حکمفرماست. حضور موسیقی کمکم فعالتر میشود، یک پیچ. پدر سعی میکند سرعتش را برای پیچ کم کند، ترمز عمل نمیکند. چهرهاش ناگهان جدی میشود. پس از چند بار ترمز گرفتن: "عمل نمیکنه! ترمز عمل نمیکنه! ترمز لعنتی عمل نمیکنه!" با هر جمله لحنش بیشتر به فریاد شبیه میشود. لبخند از روی لبان همه محو شده. اضطراب شدید. لحظه به لحظه بیشتر به پیچ نزدیک میشویم. ناگزیر با همان سرعت زیاد ماشین میپیچد. حواس یکی از پسربچهها به قضیه معطوف میشود. تعادل ماشین سر پیچ بهم میخورد و ماشین واژگون میشود. طبق معمول جزییات تصادف با دقت تمام نشان داده میشود. بحث بچهها و همینطور موسیقی ناگهان قطع میشود. همهشان با تعجب به ماشین نگاه میکنند. حرفهایی بین آنهاست: یکی دو تا میگویند برویم ببینیم چی شده، یکی دو تا هم میگویند اینکار دردسر دارد. بالاخره به سمت ماشین میدوند. سرنشینان تکانهای خفیفی میخورند. بشدت زخمی شدهاند و دوربین عمدا روی چهره معصوم دخترک تامل میکند. نمایی از چهره بچهها که وحشتزده آنها را نگاه میکنند. از ابتدای فیلم تا پایان سکانس 3 : حداقل 15 دقیقه. کافیست حادثه در راه بازگشت از سفر رخ دهد تا 1۵ دقیقه دیگر هم به فیلم اضافه شود!
خب. فقط هنرمندانی چون کیشلوفسکی میتوانند در 3 دقیقه تمام آنچه را که از این 15 دقیقه نیاز داریم بیرون بکشند و بقیه را کنار بگذارند. تنها دیالوگ این سه دقیقه "بجنب آنا، برگرد" است که نام دخترک را بهمان میگوید و نشان میدهد عجله دارند. ما صورت مرد را ندیدیم، چون نیازی به دیدنش نیست. از زن هم فقط صدایش را شنیدیم و میدانیم یک زن در ماشین است، همین کافیست. دخترک آنا نام دارد. نامش را همین الان میشنویم چون در سکانس بعد به نامش نیاز داریم. معصومیت چهره دخترک و اهمیت او برای بابا و مامان (توقف ماشین) نشانهایست از آنکه خانواده خوبی را تشکیل دادهاند. بقیه چیزها فقط با تصویر، و به یاری نورپردازی و فیلمبرداری استادانه صورت گرفته. فیلمبردار اسلاومیر ایدزیاک است که یکی از مشاوران فیلمنامه آبی هم بود و از ابتدا، بین سه رنگ میخواست فیلمبردار آبی باشد. سکانس بعدی در بیمارستان میگذرد. تا بعد...
این دو تا مطلب اخیرت خیلی خوب بود...من در بلاگستان خیلی گشتم که مطلب تحلیلی راجع به کیشلوفسکی پیدا کنم اما تا آنجا که من دیدم خوشبختانه یا متاسفانه تو تنها ترین بودی...موفق باشی